داستان روشنایی و مقاومت خورشید: هزار نه، میلیون ها خورشید تابان
زمانی که نوجوان بودم، به این فکر میکردم که اگر یک هنرمند شوم، اگر کتابم را هزاران نفر بخوانند، اگر شعرم را صدها هزار نفر از بر کنند، اگر فیلمم را میلیون ها نفر ببینند، آنگاه هنرمند موفقی هستم و می توانم در جامعه تغییری ایجاد کنم.
جامعهای که در آن دختران حتی در حساب اولادهای پدر و مادر شمرده نمیشوند، زیرا سرمایه تولید نمیکنند. جامعهای که در آن گله گرفتن از داماد منبع درآمد است و دختر خانه تنها وسیلهای است که میتواند خانواده را به این منبع متصل کند.
زمانی که نوجوان بودم کتاب هزار خورشید تابان نوشته خالد حسینی را برای اولین بار مطالعه کردم، کتابی که سراسر قصه رنج و درد زنان افغانستان است. این کتاب به یکی از پرفروشترین کتابهای افغانستان تبدیل شد و حتی خوانندگان خارجی نیز مشتاق و شیفته آن شدند.
بالاخره یک نفر درد زن بودن در افغانستان را با کلمات نقاشی کرد. صدها هزار نفر این کتاب را خواندند و من فکر میکردم این کتاب جامعه را متحول خواهد کرد.
اما حالا که بیش از پانزده سال از خواندن آن کتاب می گذرد، به چشم خود میبینم که افکارم فقط حبابهای زیبایی در آسمان خیال بودند. حالا به چشم خود میبینم که همچنان میلیونها زن در کشورم هنوز همان دردی را تحمل میکنند که مریم تحمل میکرد.
هنوز میلیونها زن در افغانستان برای حق زندگی کردن مبارزه میکنند، هنوز دختران برای حق تحصیل جان میدهند، زنان برای نان آبروی خود را به لیلام میگذارند، مادران کودکان خود را میفروشند و نوعروسان با داماد برای مهاجرت طولانی خداحافظی میکنند.
در این میان اما داستان تحصیل، زخمی عمیقتر است، زخمی که گویی تا قیامت از آن خون میجوشد، خون دخترکان نازدانه کاج! کاجی که باید سبز و زنده و بلند میبود، تبدیل به شاخههای شکسته و پراکنده و خونین شد.
کاجی که باید تکیهگاه و سایهسار میبود، به یادواره مرگ تبدیل شد. کدامین دختران را در جهان می شناسید که برای حق تحصیل این چنین خون بهایی پرداخته باشند؟ کدام زنان را میشناسید که آه بلندشان این چنین آسمان وطن شان را خاکستری کرده باشد؟ کدام مادران را در جهان می شناسید که از نیش عقرب و کینه مارها اینچنین رنجور باشند؟
هزار خورشید تابان نه، ما میلیونها خورشید تابان داریم که اگر آسمان وطن هنوز کمی روشن است، از فروغ آنهاست. اما کسی چه میداند که این خورشیدها تا به کی تاب مقاومت در برابر تاریکی را خواهند داشت؟ آیا هیچ ستارهای نخواهد درخشید؟
خالد حسینی تنها بود و ما هزاران انسان نیاز داریم تا داستان نورانی این خورشیدها را نقل کنند. بنابراین من تصمیم گرفتم تا هنرمند شوم که شاید تغییری رخ بدهد، شاید ظالم از ظلم کردن دست بکشد، یا شاید مظلوم این همه ظلم پذیری را بس کند، شاید روشنایی پیروز شود یا شاید دختر دیگری کتاب مرا بخواند و او هم تصمیم بگیرد که یک هنرمند شود.
فاطمه رضایی