در صد سال اخیر، کمتر پدیدهای در عرصهی سیاست جهانی به اندازهی رژیم صهیونیستی باعث دگرگونی در معادلات منطقهای و بینالمللی شده است. موجودیتی که در آغاز قرن بیستم تنها یک ایدهی حاشیهای در میان روشنفکران و مهاجران یهودی اروپا بود، امروز به یکی از مؤثرترین قدرتهای سیاسی، نظامی و اقتصادی جهان بدل شده است. این دگرگونی تاریخی، نتیجهی طراحی دقیق، صبر راهبردی و استفادهی هوشمندانه از ساختار قدرت جهانی است.
پرسش بنیادین این پژوهش آن است که چگونه صهیونیسم توانست از یک جنبش محدود و در ابتدا منفور در جوامع غربی، به دولتی تبدیل شود که اکنون نه تنها از سوی غرب حمایت میشود، بلکه بخش بزرگی از جهان را در شبکهی نفوذ خود جای داده است؟ چگونه رژیمی که از آغاز پیدایشش با موجی از مخالفت، انزجار و جنگهای منطقهای روبهرو بود، امروز توانسته است بسیاری از دشمنان دیروز خود را به دوستان یا دستکم بیطرفان امروز بدل کند؟
پاسخ به این پرسشها در فهم راهبرد صدسالهی نفوذ صهیونیسم نهفته است؛ راهبردی که میتوان آن را به صورت شبکهای چندلایه از حلقهها ترسیم کرد. در این ساختار هندسی و پیچیده، اسرائیل در مرکز قرار دارد و پیرامون آن، لایههایی از کشورها با درجات مختلف نزدیکی و همکاری شکل گرفتهاند. هر حلقه، کارکردی خاص در تثبیت موجودیت و گسترش نفوذ این رژیم دارد.
حلقه اول: پیدایش صهیونیسم و ساخت قدرت در غرب
جنبش صهیونیسم در اواخر قرن نوزدهم میلادی از دل اروپا زاده شد؛ زمانی که یهودیان اروپا به ایده تشکیل وطن ملی یهود اندیشیدند. از همان آغاز، صهیونیسم تنها یک جنبش مذهبی نبود؛ بلکه پروژهای سیاسی با پشتیبانی مالی و فکری سرمایهداران بزرگ یهودی در اروپا و امریکا بود.
در جریان جنگ جهانی اول، صهیونیستها از طریق نفوذ در ساختار سیاسی بریتانیا توانستند اعلامیه بالفور را به دست آورند، که تعهد لندن برای حمایت از تشکیل دولت یهود در فلسطین بود. این نخستین گام در تسلط بر حلقه غربی بود. پس از جنگ جهانی دوم، احساس گناه عمومی در غرب نسبت به یهودیان، دست صهیونیسم را برای تصرف نهادهای قدرت، رسانه و اقتصاد باز گذاشت.
از دهه ۱۹۵۰ به بعد، ایالات متحده به مهمترین پایگاه حمایت از اسرائیل بدل شد. لابیهای صهیونیستی مانند آیپک در واشنگتن، تصمیمگیری در سیاست خارجی امریکا را به نفع اسرائیل هدایت کردند. در اروپا نیز شبکههای رسانهای و مالی وابسته به یهود، افکار عمومی را به سود اسرائیل شکل دادند. کشورهای فرانسه، جرمنی، انگلیس، استرالیا و کانادا در این حلقه به تدریج متحدان باثبات اسرائیل شدند.
بدین ترتیب، حلقه اول یا خانواده غربی شکل گرفت؛ حلقهای که ستون فقرات قدرت اسرائیل است و به لحاظ اقتصادی، نظامی و دیپلماتیک، پشتوانهای پایدار برای موجودیت این رژیم فراهم میکند.
حلقه دوم: کشورهای پیرامونی و تأمین امنیت جغرافیایی اسرائیل
پس از تثبیت قدرت در غرب، اسرائیل به دنبال ایجاد محیطی امن در مرزهای خود رفت. این مأموریت در قالب حلقه دوم یا کشورهای پیرامونی طراحی شد. هدف، تبدیل همسایگان مستقیم اسرائیل از دشمن به شریک امنیتی بود. مصر بهعنوان بزرگترین کشور عربی و رهبر جهان عرب در سال ۱۹۷۹ پیمان کمپ دیوید را پذیرفت و از محور دشمنی با اسرائیل خارج شد. اردن نیز در سال ۱۹۹۴ پیمان صلح با اسرائیل امضا کرد. این توافق، مرز شرقی اسرائیل را ایمن کرد.
در دهههای بعد، رژیم صهیونیستی با استفاده از بیثباتی در منطقه، نفوذ خود را گسترش داد. بحران سوریه و جنگ داخلی این کشور، دولت دمشق را نابود کرد. شهادت سید حسن نصرالله و تضعیف حزبالله لبنان به معنی فروپاشی آخرین سد جدی در مرزهای شمالی اسرائیل بود. از سوی دیگر، حضور فعال اسرائیل در قبرس جنوبی و همکاریهای نظامی با یونان، حلقه امنیتی دریایی این رژیم را کامل کرده است.
در شمال آفریقا نیز، لیبی پس از سقوط قذافی دچار فروپاشی شد و دیگر تهدیدی برای تلآویو محسوب نمیشود. تونس گرچه هنوز روابط رسمی با اسرائیل ندارد، اما بیطرفیاش به معنای خروج از جبهه خصومت است. به این ترتیب، محیط پیرامونی اسرائیل به منطقهای نسبتا امن و قابل کنترل تبدیل شده است.
حلقه سوم: شیوخ عربی و پیمان ابراهیم
مرحله بعدی راهبرد اسرائیل، نفوذ در ساختار قدرت کشورهای عربی حوزه خلیج فارس بود. این کشورها شامل عربستان سعودی، امارات، قطر، کویت، بحرین و عمان از نظر سیاسی تابع ساختارهای قبیلهای و وابسته به غرب هستند.
اسرائیل طی هفتاد سال گذشته با استفاده از دستگاه اطلاعاتی خود، آرامآرام در این کشورها نفوذ کرد. همکاریهای امنیتی میان موساد و سرویسهای اطلاعاتی خلیج فارس در دهههای اخیر، پایههای روابط پنهان را گذاشت. سپس پروژه پیمان ابراهیم در سال ۲۰۲۰، این روابط پنهان را علنی ساخت. امارات و بحرین رسما با اسرائیل رابطه برقرار کردند و عربستان نیز با گامهای محتاطانه در همان مسیر حرکت میکند.
این حلقه، نقش مهمی در تأمین منابع مالی و اقتصادی اسرائیل دارد. تلآویو با انتقال فناوریهای امنیتی و سایبری، عملا به شریک راهبردی دولتهای عربی تبدیل شده است. در مقابل، شیوخ خلیج فارس در سایه حمایت اسرائیل و امریکا، مشروعیت و امنیت داخلی خود را حفظ میکنند.

حلقه چهارم: نفوذ در جهان تورانی و آسیای مرکزی
یکی از هوشمندانهترین گامهای اسرائیل پس از فروپاشی شوروی، گسترش نفوذ در میان کشورهای ترکزبان بود. این کشورها شامل ترکیه، جمهوری آذربایجان، قزاقستان، قرقیزستان، ترکمنستان و ازبکستان، از نظر فرهنگی و ژئوپولیتیکی، جایگاهی حساس میان خاورمیانه و روسیه دارند.
اسرائیل از دهه ۱۹۹۰ با سیاستی صبورانه و حسابشده در این منطقه حضور یافت. در ترکیه، همکاریهای نظامی و اطلاعاتی از دوران تورگوت اوزال آغاز شد و تا امروز با وجود تنشهای سیاسی، ادامه یافته است. جمهوری آذربایجان اما مهمترین شریک اسرائیل در این حلقه است. روابط امنیتی دو طرف در سالهای اخیر به حدی عمیق شده که تلآویو از خاک آذربایجان برای عملیات اطلاعاتی علیه ایران استفاده میکند.
کشورهای آسیای مرکزی نیز با نیاز به فناوری، سرمایه و حمایت غربی، به تدریج به سوی روابط دوستانه با اسرائیل سوق داده شدند. این کشورها نه دشمن اسرائیلاند و نه تهدیدی برای آن؛ بلکه در چارچوب بیطرفی دوستانه عمل میکنند. به این ترتیب، اسرائیل در حاشیه شمالی جهان اسلام نیز نفوذ خود را تثبیت کرده است.
حلقه پنجم: نفوذ اقتصادی و فناورانه در شرق آسیا
در قرن بیستویکم، تمرکز اسرائیل بر شرق آسیا افزایش یافت. حلقه پنجم، مجموعهای از روابط اقتصادی و فناورانه با قدرتهای آسیایی چون چین، هند، ژاپن، کره جنوبی و میانمار است.
اسرائیل با درک اهمیت بازارهای شرقی و نقش آنها در آینده اقتصاد جهانی، سرمایهگذاری گستردهای در حوزه فناوری، هوش مصنوعی و امنیت سایبری انجام داد. شرکتهای بزرگ چینی و هندی امروزه در پروژههای مشترک با تلآویو همکاری دارند. این روابط نه از سر علاقه سیاسی بلکه بر مبنای منافع اقتصادی شکل گرفته است.
در عین حال، امریکا و غرب با ایجاد نوعی «شرط نانوشته»، کشورهای آسیایی را به پذیرش اسرائیل واداشتهاند؛ یعنی اگر کشوری بخواهد در بازار غربی حضور یابد، باید روابط حسنهای با اسرائیل داشته باشد. این سیاست باعث شده است که حتی کشورهایی مانند چین و هند، که سابقا از آرمان فلسطین حمایت میکردند، امروز روابط رسمی و فعال با تلآویو داشته باشند. بدینسان، اسرائیل با ترکیب هوشمندانه اقتصاد و سیاست، توانسته است حضور خود را از مدیترانه تا اقیانوس آرام گسترش دهد.
خلأ استراتژیک
در میان این حلقههای نفوذ، تنها یک حلقه هنوز برای اسرائیل کامل نشده است: خانواده فارسی. این خانواده شامل ایران، افغانستان و تاجیکستان است؛ کشورهایی که از نظر تاریخی، زبانی و فرهنگی بههم پیوستهاند و در عین حال، در طول تاریخ نسبت به صهیونیسم موضعی مقاوم داشتهاند.
ایران به عنوان قدرت فرهنگی و مذهبی جهان اسلام، بزرگترین مانع تحقق نظم مطلوب اسرائیل در خاورمیانه است. افغانستان نیز به عنوان قلب ژئوپولیتیکی آسیا، از اهمیت ویژهای برخوردار است. تاجیکستان هرچند کشوری کوچک است، اما در حوزه نفوذ فرهنگی فارسی نقش نمادین دارد.
راهبرد اسرائیل برای نفوذ در این خانواده، استفاده از ابزارهای نرم است. پروژههایی چون «پیمان کوروش» یا «ایرانشهری» بر آناند تا هویت ایرانی را از پیوند با اسلام جدا کرده و به شکلی سکولار و باستانگرایانه بازسازی کنند. هدف، ایجاد شکاف درونفرهنگی میان مسلمانان فارسزبان و تضعیف پیوند آنان با محور مقاومت است.
در افغانستان، تلاشهایی برای نفوذ رسانهای و فرهنگی از طریق شبکههای غربمحور و سازمانهای بینالمللی مشاهده میشود که همگی بخشی از راهبرد کلان مهار هویت اسلامی-مقاومتی در حوزه فارسیزبانان است. در تاجیکستان نیز پروژههای آموزشی و فرهنگی مشابهی با حمایت اسرائیل و غرب جریان دارد.
با این حال، برخلاف این تلاشها، خانواده فارسی همچنان از لحاظ فرهنگی و اعتقادی مقاومترین حوزه در برابر نفوذ اسرائیل است. پیوند عمیق دین، زبان و هویت تاریخی در این منطقه، مانعی طبیعی در برابر پروژه صهیونیسم محسوب میشود.
اگر حلقههای شکلگرفته را در کنار هم ترسیم کنیم، تصویری از یک سیستم هندسی و منظم پدیدار میشود که در مرکز آن اسرائیل ایستاده است. حلقه اول در غرب، پشتوانه مالی و نظامی را تامین میکند، حلقه دوم امنیت مرزی را تأمین میکند، حلقه سوم یعنی شیوخ عربی، منابع مالی و مشروعیت منطقهای به این رژیم خونخوار میدهند، حلقه چهارم، مسیر نفوذ شمالی را میگشاید و حلقه پنجم در شرق پیوند اقتصادی و فناوری جهانی را ممکن میسازد.
این طراحی از نظر علم روابط بینالملل، بینظیر است؛ زیرا یک دولت کوچک توانسته است بهجای جنگ مستقیم، از طریق نفوذ شبکهای و تدریجی، دشمنان خود را به شرکای استراتژیک بدل کند. روند صدساله قدرتگیری اسرائیل، نشاندهندهی نوعی استراتژی نفوذ لایهای است. صهیونیسم توانسته است با ترکیب قدرت مالی، رسانهای، اطلاعاتی و فرهنگی، ساختاری از وابستگی جهانی به خود ایجاد کند. این ساختار، نه تنها امنیت اسرائیل را تضمین کرده، بلکه زمینه تسلط نرم آن بر نظام بینالملل را نیز فراهم آورده است.
با این حال، این نظم به ظاهر کامل، هنوز یک خلأ مهم دارد: حوزه فارسیزبان. تا زمانی که ایران و جهان فارسی در برابر نفوذ فرهنگی و سیاسی صهیونیسم مقاومت کنند، طرح اسرائیل ناقص خواهد ماند. از سوی دیگر، گسترش آگاهی میان ملتهای مسلمان درباره سازوکار نفوذ اسرائیل، میتواند این حلقهها را در هم بشکند و زمینه بازتعریف قدرت در خاورمیانه را فراهم سازد.
تاریخ نشان داده است که هیچ نظام سلطهای ابدی نیست. همانگونه که صهیونیسم با صبر و برنامه به قدرت رسید، در برابر بیداری ملتها و اتحاد فرهنگی امت اسلامی نیز میتواند فروبپاشد. آینده خاورمیانه، به ویژه در حوزه فارسی، صحنه نبرد میان دو پروژه است: پروژهی صهیونیستی نفوذ و پروژهی مقاومت فرهنگی و دینی ملتهای منطقه.

سید حکیم بینش











