تیر اندازی لنکوال
حادثۀ تیراندازی رحمانالله لکنوال به نیروهای گارد ملی آمریکا، بار دیگر نشان داد که چگونه یک رخداد فردی میتواند بهسرعت به بحرانی ساختاری در سطح امنیتی، سیاسی و اجتماعی تبدیل شود. دستگاههای امنیتی و سیاسی واشنگتن، با واکنشهای شتابزده، فضای روانی جدیدی علیه پناهندگان افغانستان ایجاد کردهاند؛ فضایی که در آن «ترس»، «بیاعتمادی» و «قضاوت قومی» نقش پررنگتری پیدا کرده است. دولت دونالد ترامپ نیز که مدتها منتظر بهانهای برای تقویت سیاستهای سختگیرانۀ مهاجرتی بود، از این حادثه بهرهبرداری سیاسی کرده و بررسی دوبارۀ دوسیههای هزاران پناهندۀ افغان را در واشنگتن به جریان انداخته است.
در سوی دیگر، جامعۀ مهاجران افغانستان نیز خود دچار گسست شده است. وابستهدانستن لکنوال به قوم پشتون، شکاف قومی را در میان دیاسپورای افغانستان تشدید کرده و نشان داده است که بحرانهای قومی در افغانستان، حتی پس از عبور از مرزهای جغرافیایی، همچنان سایه خود را بر زندگی مهاجران حفظ میکند. کمپاینهای شبکههای اجتماعی در حمایت یا تخریب یک قوم خاص، خود روایتگر این آسیبِ تاریخی است.
با این حال، آنچه کمتر دیده شده، نگاه ریشهای به این بحران است. حادثۀ لکنوال تنها یک اتفاق جداافتاده نیست، بلکه حلقهای از زنجیرۀ طولانی پیامدهای جنگ ۲۰ سالۀ آمریکا در افغانستان، سیاست انتقال شتابزده پناهندگان، و بحرانهای روانی ناشی از آوارگی است. پرسش بنیادینی که این مقاله میکوشد به آن پاسخ دهد این است: آیا حادثۀ تیر اندازی لنکوال یک انحراف فردی بود یا بازتابی از ساختارهای معیوب جنگ، مهاجرت اجباری و بحران هویت در میان جامعه مهاجر افغانستان؟
ریشههای جامعهشناختی حادثه تیر اندازی لنکوال؛ میراث خشونت نظامی آمریکا در افغانستان
حادثۀ لکنوال را نمیتوان تنها به وضعیت فردی یا روانی یک مهاجر فروکاست. هرچند ارزیابی روانی او ضروری است، اما جامعهشناسی جنگ نشان میدهد که حوادث اینچنینی، اغلب نتیجه فرآیندهایی است که طی سالهای طولانی شکل گرفتهاند. آمریکا طی دو دهه حضور نظامی در افغانستان، نهتنها ساختارهای اجتماعی کشور را در هم شکست، بلکه نسل بزرگی از جوانان افغان را در محیطهای آغشته به خشونت، عملیات نظامی، ترس و تهدید قرار داد.
لکنوال از جمله هزاران جوانی است که کودکی و نوجوانی او در دوران «جنگ بیپایان» آمریکا سپری شده است. پژوهشهای بینالمللی دربارۀ «تروماهای جنگ» نشان میدهند کودکانی که در مناطق جنگی زندگی میکنند، بهطور مضاعف در معرض اضطراب، اختلالهای هویتی، افسردگی و واکنشهای انفجاری قرار میگیرند. تجربههایی چون بمبارانهای هوایی، عملیاتهای شبانه، کشتارهای افسار گسیختهی غیرنظامیان و حضور دائمی نیروهای نظامی خارجی، ساختار ذهنی نسل جنگزده را تغییر داده است.
چنانکه بسیاری از تحلیلگران مانند رنگین دادفر اسپنتا نیز بر این باورند که: «واشنگتن در افغانستان؛ خشونت تولید کرد، خشونتی که اکنون در قالبهای مختلف به جهان بازمیگردد.»
از همین رو، حادثۀ تیر اندازی لنکوال دقیقاً در چنین بستری قابل فهم است. جوانی که در فضای خشونتبار جنگ اجتماعی شده است، وقتی به سرزمینی دیگر منتقل میشود، اگر فرصت درمان روانی، ادغام اجتماعی و ایجاد هویت جدید برایش فراهم نشود، آن خشونت بهصورت انفجاری و غیرقابلپیشبینی ظاهر میشود. بنابراین لکنوال نه یک استثنا، بلکه محصول یک روند تاریخی است. روند جنگافروزی قدرتهای جهانی و شکلگیری نسلهایی که ناخواسته با «ذهنیت نظامی» وارد زندگی مدنی میشوند.
انتقال شتابزده، بحران انباشته؛ میراث محاسبات غلط آمریکا
انتقال شتابزدۀ پناهجویان افغان به آمریکا در روزهای پس از سقوط جمهوریت، بیش از آنکه یک اقدام انسانی باشد، رنگ و بوی کاملاً سیاسی داشت. دولت آمریکا برای آنکه همکاران نظامی و کارمندان وابسته به خود را از پیامدهای تغییر قدرت در کابل دور نگه دارد، برنامهای «خوش آمدگویی از همکاران افغان» را به سرعت به اجرا گذاشت. اما پشت این عجله و بیبرنامگی، هیچ تأملی دربارۀ پیامدهای عمیق روانی، فرهنگی و اجتماعی چنین جابهجایی گستردهای دیده نمیشد؛ گویی انسانها نه بهعنوان حامل زندگی و هویت، بلکه صرفاً بهعنوان بخشی از یک عملیات خروج مدیریت شدند.
این در حال است که مهاجرت در ادبیات جامعهشناسی تنها حرکت از یک جغرافیا به جغرافیایی دیگر نیست؛ بلکه دگرگونی ناگهانی جهان ذهنی و هویتی انسان است. مهاجرت اجباری، آنهم در شرایط جنگ و فروپاشی، افراد را از محیطهای آشنا، شبکههای حمایتی، زبان مشترک و روابط عمودی و افقی زندگی جدا میکند و همین «انقطاع ناگهانی» میتواند ذهن فرد را وارد مرحلهای از آشفتگی سازد.
چنانچه در میان هزاران نفری که در این پروژه سوار بر طیارههای آمریکا و متحدانش شدند، رحمانالله لکنوال تنها یک نام نیست؛ او نماد نسلیست که بدون کمترین آمادگی روانی، فرهنگی و اجتماعی وارد جهان جدید شد. جوانانی که سالهای کودکی و نوجوانیشان را میان انفجار، عملیات نظامی، بازرسیهای امنیتی و حضور پررنگ نیروهای خارجی سپری کرده بودند، ناگهان در امریکایی قدم گذاشتند که هیچ نقطۀ مشترکی با زیست جهان آنان نداشت.
آنگونه که جامعهشناسان مهاجرت میگویند، مهاجرت جبری «قطع رابطه با گذشته» است و همین قطع رابطه، اگر بدون برنامهریزی و حمایت رخ دهد، میتواند احساس بیجایی، پوچی و گاه خشم فروخورده تولید کند؛ خشمی که در برخی موارد به رفتارهای غیرقابلپیشبینی منتهی میشود.
حادثۀ تیر اندازی لنکوال را باید در چنین پیشزمینهای فهمید. فردی که سالها در بستر جنگ زیسته بود، وقتی در محیطی تازه و بدون شبکه حمایتی قرار گرفت، با بحران هویت و فشارهای روانی تازه روبهرو شد. شکاف درونی او که در افغانستان خاموش و تحمل شده بود، در امریکا به شکل رفتار انفجاری و خشونتبار بروز کرد. این حادثه نه یک استثنا، که یکی از جلوههای اجتماعیِ پنهان جنگ است؛ همان جنگی که آثار آن، دیر یا زود در فراتر از مرزهای اصلیاش بازتاب مییابد.
بر اساس گزارش نهادهای خدمات مهاجران در امریکا و اروپا، درصد قابل توجهی از پناهندگان افغان در سال ۲۰۲۴ نشانههایی از اضطراب شدید، افسردگی، کابوسهای جنگ، اختلال استرسی پس از سانحه (PTSD)، احساس گسیختگی هویتی و نوعی «بیجایی روانی» را تجربه کردهاند. آمارها نشان میدهد که بسیاری از این مهاجران، سالها پس از ورود، هنوز نتوانستهاند میان گذشته پرخشونت و حالِ نامطمئن پلی بزنند. جامعه میزبان نیز بهجای کاهش فشار، با برخوردهای امنیتی و فضای سوءظن، این تنش روانی را تشدید میکند.
بنابراین لکنوال پایان یک بحران نیست؛ آغاز هشدارآمیزی از پیامدهای نادیدهگرفتهشدۀ آوارگی تحمیلی است. وقتی جنگ، روان انسان را تخریب میکند و مهاجرت ناگهانی آن روان آسیبدیده را به سرزمین دیگری پرتاب میکند، نتیجۀ آن میتواند در اشکال مختلف بروز یابد؛ از انزوا و افسردگی گرفته تا خشونتهای فردی. انتقال شتابزدۀ پناهندگان بدون درک این واقعیتها، نه تنها آنان را در وضعیت دشوارتری قرار میدهد، بلکه جامعه میزبان را نیز با پیامدهایی روبهرو میسازد که اگر جدی گرفته نشود، مشابه حادثۀ لکنوال میتواند بار دیگر تکرار شود.
بحران روانی و پیامدهای جهانی جنگ افغانستان؛ از اروپا تا آمریکا
بحران روانی و پیامدهای جهانی جنگ افغانستان دیرگاهیست که از مرزهای این کشور عبور کرده و تقریبا به سرتاسر جهان رسیده است. چنانچه حادثۀ لکنوال نیز در خلأ رخ نداد؛ او تنها یکی از صدها چهرهایست که زخمهای جنگ، آوارگی و گسست هویتی را با خود حمل میکند. در سالهای اخیر، در کشورهای غربی بارها گزارشهایی از خشونتهای فردی توسط پناهندگان منتشر شده است؛ خشونتهایی که برخلاف روایت رسانههای سطحی، از «ماهیت فردی مهاجران» یا «ایدئولوژی قومی» ناشی نشده، بلکه ریشه در پیامدهای عمیق و دیرپای جنگها دارد.
در جرمنی، شماری از پناهندگان سوری و عراقی که سالها در خطوط مقدم نبرد زیسته بودند، رفتارهای خشونتآمیز از خود نشان دادند؛ رفتارهایی که بررسیها آنها را مستقیماً با اثرات روانی جنگهای خاورمیانه مرتبط کرد. در سویدن، قتل یک معلم توسط پناهندهای که سابقۀ آشکار PTSD داشت، بار دیگر زنگ خطر را به صدا درآورد. فرانسه نیز شاهد موارد مشابهی بود؛ چند مهاجر افغان مرتکب اعمال خشونتبار شدند، اما تحقیقات قضایی بهروشنی نشان داد که همگی از قربانیان جنگ و مهاجرت اجباری بودند و هیچیک پیوندی با جریانهای افراطی نداشتند.
در آمریکا نیز، گزارشهای رسمی از «بحران گسترده سلامت روان در میان مهاجران افغان» پرده برمیدارند؛ بحرانی که اگر بهجای درمان جدی با نگاه امنیتی مدیریت شود، احتمال تکرار حوادث ناگوار را افزایش خواهد داد. این اطلاعات تصویر روشنی ارائه میکنند: خشونتِ پناهندگان نه یک تصادف فردی و نه یک ویژگی قومی است، بلکه بازتاب ساختاری جنگهایی است که سالها بر روان مردم تأثیر گذاشتهاند.
جامعه شناسان پیوسته با صراحت هشدار داده اند: «کشورهایی که جنگ میافروزند، روزی پیامدهای آن را در مرزهای خود خواهند دید.» این گفته اکنون بیش از هر زمان دیگری معنا پیدا میکند. جهان امروز شاهد بازگشت موجی از پیامدهای جنگهای برونمرزی است؛ جنگهایی که در کشورهای فقیر و بحرانزده شعلهور میشوند اما تکههای آن بعدها بهصورت بحرانهای روانی، گسست اجتماعی و رفتارهای انفجاری به خاک کشورهای میزبان مهاجران بازمیگردد.
حادثۀ تیر اندازی لنکوال آینهای از همین وضعیت جهانی است؛ آینهای که نشان میدهد چگونه قدرتهای نظامی با دامنزدن به جنگها، نسلهایی را میسازند که با زخمهای عمیق روانی به جغرافیاهای دیگر پناه میبرند. اما مشکل دقیقاً از همینجا آغاز میشود: کشورهای میزبان، بهجای درمان و ادغام اجتماعی، اغلب به برخورد امنیتی روی میآورند؛ برخوردی که خود بخشی از چرخه خشونت را بازتولید میکند و مهاجر را از جامعه جدید دورتر میسازد.
در همین زمان، جامعه دیاسپورای افغانستان نیز با بحرانهای خاص خود مواجه است. بزرگنمایی قومی حادثۀ لکنوال و تبدیل آن به میدان رقابتهای هویتی نشان میدهد که آوارگی، نهتنها بحرانهای تاریخی افغانستان را حل نکرده، بلکه آنها را در جغرافیای جدید بازسازی کرده است.
قومگرایی مهاجران که در شبکههای اجتماعی و فضای دیاسپورا دوباره سر برآورده است، تنها محصول اختلافهای دیرینه نیست؛ بلکه نتیجه فشارهای روحی، اضطراب مهاجرت، و نبرد خاموش برای بقا در محیطهای ناآشناست. مهاجرت، بهجای آنکه فرصتی برای رهایی باشد، در بسیاری موارد صحنۀ بازتولید همان زخمهایی است که مهاجر از خانه برداشته است.

نتیجه گیری
نتیجهی آنچه که گفت شد اینست که حادثۀ لکنوال نهتنها یک رویداد فردی یا یک خطای شخصی نیست، بلکه نماد لایههای پیچیدهای از خشونت، آوارگی و بحران هویت است که طی دههها بر جامعه افغانستان تحمیل شده است. این حادثه نشان میدهد که جنگ هرگز در همان جغرافیایی که آغاز میشود، پایان نمییابد؛ پیامدهای آن با مهاجران، با زخمهایشان، با اضطرابهای فروخوردهشان و با گسیختگیهای هویتیشان به سرزمینهای دیگر منتقل میشود.
واکنشهای شتابزدۀ دستگاههای امنیتی آمریکا، بزرگنماییهای رسانهای و سوءاستفاده سیاسی از این رویداد، بهویژه از سوی جریانهای راستگرای افراطی، تنها یک چیز را آشکار میکند: جهان مدرن هنوز قادر نیست میان «مهاجر جنگزده» و «مهاجر مجرم» تمایز قائل شود. این غفلت، نهتنها پناهندگان را در وضعیت پیچیدهتری قرار میدهد، بلکه برای جوامع میزبان نیز چرخهای از ترس، بیاعتمادی و امنیتیسازی را بازتولید میکند؛ چرخهای که در نهایت هیچ سودی برای هیچکس ندارد.
عایشه ببرک خیل











