جنگ نرم پاکستان
اولین نکتهای که باید روشن شود این است که پاکستان در ماهها و سالهای اخیر با چالشهای جدّی امنیتی مواجه بوده است؛ از موج حملات گروه (TTP) تا معضلات مرزی با افغانستان. این وضعیت باعث شده که اسلامآباد نتواند صرفاً بر تهدیدات در داخل کشور متمرکز بماند، بلکه ناچار شده فشار خود را به طرف خارجی یعنی افغانستان منتقل کند. برای مثال، در گزارش یکی از رسانهها آمده است که مذاکرات استانبول بدون حصول نتیجه به پایان رسید.
در این بستر، مذاکرات صلح میان پاکستان و حکومت طالبان در استانبول برگزار شد؛ اما این مذاکرات نه تنها عرصهٔ صلح نبود بلکه به ابزار جنگ روانی تبدیل شد. در واقع، پاکستان به جای صرفاً گفتگو، وارد مرحلهٔ «آگاهیسازی عمومی» و «تهدید هدفمند» نسبت به افغانستان شد. در نتیجه، جنگ روانی پاکستان و جنگ نرم پاکستان را باید فهمید؛ نه صرفاً به عنوان تبلیغ رسانهای، بلکه بهعنوان بخشی از استراتژی امنیتی که ناشی از ناکامی در داخل است.
بُعد اول – عملیات روانی رسانهای هماهنگی نظاممند در رسانههای پاکستان
پیش از و همزمان با مذاکرات استانبول، پاکستان گامی بزرگ در بخش رسانهای برداشت: «محدوده رسانهای». طی این مرحله، تمامی رسانههای عمده پاکستانی بهصورت همزمان واژهای را برجسته کردند: «رژیم طالبان». این هماهنگی نشانه تلاش اسلامآباد برای ایجاد گفتمان واحد و غالب در افکار عمومی است.
این نوع عملیات روانی رسانهای یعنی استفاده از رسانههای ملی و خصوصی برای شکل دادن ادبیات رسمی به تحلیلگران رسانهای شناخته شده است؛ برای مثال، پژوهشی با موضوع «رسانه و حاکمیت در پاکستان» نشان میدهد که پیامهای مشابه در مورد طالبان و گروههای مشابه به سرعت در رسانههای پاکستانی بازتولید میشوند.
در اینجا مهم است تأکید شود که این فقط یک انتخاب واژه نیست، بلکه انتخاب چارچوب گفتمانی است: «حکومت مشروع نیست بلکه یک رژیم است»؛ این زبان انتخابی، معنایی ضمنی دارد که جایگاه طالبان را ناخوشایند، نامشروع و تحت فشار نشان میدهد. از منظر روانی، این عملیات رسانهای چند کارکرد دارد:
_ ایجاد فشار سیاسی و بینالمللی بر طالبان از طریق بازنمایی آنها بهعنوان متجاوز یا تهدید
_ تقویت تصویر پاکستان بهعنوان بازیگر قاطع که اجازه نمیدهد وضعیت امنیتی داخلیاش تحت تاثیر قرار گیرد
_ آمادهسازی مخاطب پاکستانی و منطقهای برای گام بعدی (تهدید یا اقدام)
بنابراین، این مرحله نخست، زیرساخت روانی را ایجاد میکند تا مرحله دوم (تهدید نظامی/قُدرت) معنیدارتر شود.
بعد دوم: عملیات روانی تهدید نظامی پیام «غارها» و «تورِه بوره»
پس از آمادهسازی رسانهای، شاخهٔ دوم جنگ روانی پاکستان فعال شد: تهدید آشکار و پیوسته به استفاده از زور علیه افغانستان و حکومت طالبان. برای مثال، خواجه آصف وزیر دفاع پاکستان در پیامی در شبکهٔ ایکس نوشت: «پاکستان صراحتاً اعلام می کند که نیازی به استفاده از تمام قدرت خود برای پایان دادن به رژیم طالبان یا مجبور کردن آنها به پنهان شدن در غارها ندارد… اگر طالبان تمایل داشته باشد، مشاهده دوباره مناظری مشابه شکست گذشته آنها در غارهای تورِه بوره … قطعا برای جامعه جهانی صحنه ای جالب خواهد بود.»
استفاده از نماد «تورهبوره» در این پیام، بار تاریخی دارد؛ اشارهای به فرار نیروهای طالبان در سال ۲۰۰۱ از کوههای شرقی افغانستان. پاکستان با احیای این تصویر، قصد دارد بر ذهنیت ضعف و شکست طالبان تأکید کند و نوعی «تحقیر نمادین» را القا نماید.
این تهدید، علاوه بر طالبان، خطاب به جامعه بینالمللی نیز بود. پاکستان با زبان تهدید سعی دارد نشان دهد که اگر خواستههایش نادیده گرفته شود، ممکن است به اقدام نظامی دست بزند و بحران را به سطح جدیدی برساند. این همان بخش دوم جنگ روانی است: تبدیل تهدید به ابزار بازدارندگی روانی.
آنچه در این پیام مهم است:
استفاده از تصاویر نمادین (“غارها”، “تورِه بوره”، عقبنشینی با «دم بین پاها») که در باور جمعی منطقهای بار نمادین دارد.
ترکیب تهدید نظامی با انگیزهٔ روانی: نه فقط «ما میزنیم»، بلکه «ما با کمترین نیازی میزنیم»؛ یعنی قدرت برتر داریم و حریف را ضعیف مینمایانیم.
این پیام هم به مخاطب پاکستانی داخلی است (آشکارسازی ارادهٔ دولت) و هم به مخاطب طالبان/افغانستان و جامعه بینالمللی (هشدار به طرف مقابل).
از منظر تحلیل، این گونه تهدیدها/پیامها بخشی از زنجیرهٔ جنگ روانی است: ایجاد دلهره، فعالسازی فضای عدم اطمینان، و فشار به طرف مذاکرهکننده (طالبان) برای پذیرش خواستهای پاکستان یا دستکم «پذیرفتن هزینهٔ امتناع.» همچنین، این تهدیدها از آنجایی که با شکست مذاکرات همراه بوده است، میتواند نشانهٔ آن باشد که پاکستان در حال بازتنظیم کارت فشار خود است: از ابزار دیپلماسی به ابزار تهدید انتقال یافته است.
چرا پاکستان به جنگ روانی رو آورده؟
(الف) ناکامی در امنیت داخلی
همانطور که در مقدّمه مطرح شد، پاکستان با افزایش حملات TTP در خاک خود، با بحران امنیت روبهروست. این مسئله باعث شده اسلامآباد احساس کند که کنترل مرزها و فضای داخلیاش در حال فرسایش است. بنابراین، روی آوردن به جنگ روانی علیه افغانستان و حکومت طالبان بخشی از واکنش به این بیثباتی است: «اگر نتوانم در خانهام امنیت برقرار کنم، دستکم میتوانم طرف بیرونی را تحت فشار قرار دهم».
(ب) استفاده از مذاکرات بهعنوان پوششی برای فشار
مذاکرات استانبول که بعد از دور اول پایان یافت؛ به جای آنکه صرفاً فرآیند صلح باشند، به فرصتی برای پاکستان تبدیل شد تا هم عملیات رسانهای و هم تهدید نظامی خود را توجیه کند.
(ج) تولید هزینه برای طالبان و غرب/جهانی
با برجستهسازی واژه «رژیم طالبان» و تهدید به استفاده از زور، پاکستان درصدد است دو مخاطب را هدف بگیرد: مخاطب داخلی خود و مخاطب جهانی. برای مخاطب داخلی، پیام واضح است دولت در برابر تهدید آماده است. برای مخاطب خارجی، پیام این است که اگر جامعه بینالمللی به نقش پاکستان در ثبات منطقه توجه نکند، ممکن است بحران به سطح نظامی ارتقا یابد و هزینهٔ بیشتری برای منطقه داشته باشد.
به عبارت دیگر، جنگ روانی پاکستان نه صرفاً علیه طالبان، بلکه علیه وضعیت فعلی است که اسلامآباد آن را ناکافی میداند. این جنگ روانی میکوشد نشان دهد که پاکستان نه بیقدرت است و نه حاضر به ادامهٔ وضعیت «فرسودگی امنیتی» میباشد.
پیشبینیها و نتیجههای ممکن جنگ نرم پاکستان
با توجه به تحلیل فوق، چند احتمال وجود دارد:
- اگر مذاکرات استانبول شکست بخورند که خورده است، پاکستان احتمالاً عملیات روانی را شدت بخشیده و ممکن است از تهدید به اقدام نظامی ملموستر استفاده کند. (در واقع اکنون مذاکرات پایان یافتهاند و این احتمال جدّیتر شده است)
- طالبان ممکن است مجبور شود واکنش نشان دهد، و این میتواند منجر به افزایش تنش در مرزها یا تشدید عملیات نظامی شود.
- جامعه بینالمللی ممکن است وارد بازی شود مثلاً با فشار بر طالبان جهت رعایت تعهدات، یا با میانجیگری بیشتر برای کاهش تنش.
- مهمتر این که، اگر پاکستان به موفقیت در جنگ روانی خود دست یابد، ممکن است طالبان را وارد پذیرفتن شرایطی بکند که اسلامآباد میپسندد؛ اما اگر ناکام بماند، احتمال دارد این فشار به «کابوس امنیتی» برای منطقه تبدیل شود.
در نتیجه، جنگ روانی پاکستان محوریت اصلی وضعیت است: این نه صرفاً سخنرانی یا رسانه، بلکه بخشی از استراتژی کلان امنیتی پاکستان است که در مواجهه با «ناامنی داخلی» و «چالش مرزی با افغانستان» شکل گرفته است.

جمعبندی
در مجموع، آنچه در مذاکرات استانبول و در فضای انتقالی و پرتنش جنوب آسیا رخ داد، فراتر از یک گفتوگوی ساده میان دو دولت است. این روند در واقع بخشی از یک “میدان جنگ روانی سازمانیافته “ است که پاکستان آن را بهعنوان ابزار سیاسی برای فشار بر کابل طراحی و اجرا کرده است. در شرایطی که اسلامآباد در مدیریت بحرانهای امنیتی داخلی خود، از جمله فعالیت گروه تحریک طالبان پاکستان (TTP)، ناکام مانده، اکنون تلاش دارد “بحران را صادر کند“ و مسئولیت آن را به دوش طالبان افغانستان بیندازد.
پاکستان در این راستا از دو محور کلیدی استفاده کرده است: نخست، “عملیات رسانهای هماهنگ “ که در آن همه رسانههای پاکستانی موظف به استفاده از ادبیات خاصی همچون «رژیم طالبان» شدهاند تا از این طریق، مشروعیت بینالمللی حکومت طالبان را تضعیف و آن را در ذهن افکار عمومی بهعنوان یک تهدید تصویر کنند. دوم، “تهدید مستقیم نظامی“ که در قالب اظهارات صریح مقاماتی چون خواجه آصف وزیر دفاع پاکستان بیان شد و حاوی پیام روشن به کابل است: یا تن به شرایط اسلامآباد دهید، یا خطر برخورد نظامی را بپذیرید.
این دو شاخه جنگ روانی، نشان میدهد که پاکستان در حال “بازتعریف راهبرد خود در قبال افغانستان“ است. از رویکرد دیپلماتیک سنتی و همکاری امنیتی، اکنون به استفاده از ابزار «دیپلماسی تهدید» و فشار روانی روی آورده است. چنین روندی، نه تنها باعث افزایش بیاعتمادی میان دو کشور میشود، بلکه زمینهساز گسترش تنشهای منطقهای و مداخله بازیگران ثالث نیز خواهد شد.
در نهایت، “جنگ نرم پاکستان علیه طالبان“ صرفاً یک تاکتیک تبلیغاتی نیست، بلکه بخشی از راهبرد بزرگتر این کشور برای بازسازی نفوذ خود در افغانستان پس از خروج آمریکا است. با این حال، این رویکرد میتواند نتیجهای معکوس داشته باشد. هر اندازه که اسلامآباد لحن تهدیدآمیز خود را تشدید کند، طالبان بیشتر به سوی بازیگران رقیب مانند چین، ایران و روسیه متمایل خواهند شد. از این منظر، پاکستان ممکن است در تلاش برای کنترل کابل، خود را از یک شریک سیاسی به یک دشمن راهبردی تبدیل کند.
بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که “جنگ روانی اکنون به محور اصلی روابط کابل–اسلامآباد تبدیل شده است.“ اگر طالبان حاضر نباشند زیر فشارهای رسانهای و تهدیدی پاکستان کوتاه بیایند، محتمل است که این بحران وارد فاز جدیدی از «دیپلماسی تهدیدآمیز» یا حتی “درگیری محدود نظامی “ شود. در سطح کلانتر، این روند نشان میدهد که ناامنی داخلی پاکستان، بهجای آنکه مهار شود، به شکل یک “جنگ روانی فرامرزی“ علیه افغانستان بروز یافته است. این مسیر، منطقه را به سوی یک تضاد ژئوپلیتیکی بزرگتر سوق میدهد؛ تضادی که میتواند توازن قدرت در جنوب آسیا را برای سالها تغییر دهد.
مجتبی همت











