سه سال پس از خروج غیر مسئولانهای آمریکا از افغانستان، به نظر میرسد که درماندگی آمریکا و فقدان یک سیاست مدون و یکپارچه در ارتباط با افغانستان از سوی ایالات متحده همچنان مشهود است. در این مدت، رویکرد آمریکا نسبت به افغانستان تحت تأثیر عوامل مختلف داخلی و خارجی قرار گرفته است. اما با همه حال، آنچنان که مشاهده می گردد، یک وضعیت کاملا آنارشیک در میان نهادهای آمریکایی در قبال مسئله ای افغانستان حاکم است.
پنتاگون (سازمان سیا) برای حفظ منافع و امنیت ملی شان، بارها در قطر با طالبان دیدار و گفتگو کرده است، کاخ سفید و وزارت خارجه آمریکا، در چارچوب سازمان ملل متحد به دنبال تشدید فشار و رام کردن طالبان است. این در حالی است که مجلس نماینده گان آمریکا دولت جوبایدن را به شدت تحت فشار قرار داده و حتی طالبان را تروریست اعلام نموده است.
آنارشی و تضادهای حاکم در سیاست های آمریکا نسبت به افغانستان بدون تردید تاثیرات عمده و عمیقی بر وضعیت افغانستان دارد که آینده ای کشور را متاسفانه به گرو گرفته است. به همین دلیل می طلبد تا سردرگمی آمریکا در قبال افغانستان، دقیق و موشکافانه مورد تحلیل و ارزیابی قرار داده شود تا چشم انداز آینده ای کشور به کمک کشورهای منطقه و همسایه روشنتر طراحی گردد.
جایگاه فعلی افغانستان در سیاست خارجی آمریکا
آمریکا پس از اینکه دو دهه افغانستان را اشغال کرد و میلیاردها دالر در این کشور مصرف نمود و سر انجام شکست افتضاح آمیز را متحمل گردید، به دلیل مسائل داخلی، از جمله اقتصاد، بحرانهای سیاسی و اجتماعی، و نگرانیها درباره وضعیت جهانی و رقابت با چین و روسیه، مجبور گردید که افغانستان را از مرکز توجه سیاست خارجی شان خارج سازد.
از طرف دیگر؛ سیاست خارجی آمریکا پس از خروج از افغانستان به سمت تمرکز بیشتر بر منطقه آسیا-پاسفیک، ناتو و مقابله با نفوذ چین و روسیه معطوف شده است. در این چارچوب، افغانستان به یک اولویت پایینتر تنزل یافته است. در این راستا جنگ روسیه و اوکراین و توجه گسترده بینالمللی به آن باعث شده که بسیاری از منابع و توجهات آمریکا به اروپا و شرق اروپا معطوف شود، و بهنوعی نقش افغانستان در اولویتهای سیاست خارجی کمتر شود.
افزون بر موارد بالا تنش های اخیر در خاورمیانه و به ویژه تجاوز و جنایت های بی شرمانه ای اسرائیل در غزه ـ فلسطین، به تازگی در لبنان که منجر به انزوای شدید رژیم صهیونیسم در صحنه ای بین الملل گردیده است، آمریکا را بیش از پیش درگیر ساخته است و این مسائل باعث گردیده که ناهماهنگی شدید بین نهادهای آمریکایی در ارتباط با افغانستان، به وجود آید و بهنوعی ایجاد فضای سردرگمی و بیثباتی را در سیاست خارجی آمریکا در قبال این کشور به وجود آورد.
استیصال و درماندگی آمریکا و رهبرانش در قبال افغانستان
آمریکا طی دو دهه اشغال افغانستان، دست به هر نوع جنایت و شرارت در این کشور زد تا بتواند سیاست ها و برنامه هایش را در افغانستان پیاده نماید. اما همانطور که مشاهده گردید، سرانجام ایالات متحده، در افغانستان شکست افتضاح آمیزی را متحمل گردید و سربازان آمریکایی به شدت تحقیر شدند. حقارت و درماندگی آمریکا در افغانستان، باعث گردید که کاخ سفید سیاست زمین سوخته را در قبال افغانستان روی دست گیرد.
از دزدی و انسداد دارایی های افغانستان گرفته تا اعمال تحریمها علیه سیستم بانکی این کشور را کاخ سفید روی دست گرفت و با کار شکنی و تشدید فشارهای بین المللی تلاش نمود تا با انزوای طالبان، حاکمان کنونی افغانستان را مطیع و فرمان بردار سازند. اما؛ تجربه نشان داده است که طالبان در قبال زور و اعمال فشار، مقاومت می کنند. چنانچه به رغم گفتگوها و دیدارهای برخی از مقامات سازمان سیا با مسئولین نهاد استخبارات طالبان و همانطور به رغم دیدار ها و گفتگوهای برخی از نماینده گان آمریکا با بسیاری از مقام های طالبان، مولوی های حاکم در افغانستان هرگز انعطاف نشان ندادند.
عدم انعطاف طالبان در قبال خواسته ها و توقعات آمریکا و همچنان نبود گزینه های بیشتر در اختیار رهبران کاخ سفید، دولت ایالات متحده را در حال حاضر به شدت سر درگم و درمانده کرده است. به همین دلیل طی سه سال گذشته به مرور مشخص گردید که هر یک از نهادهای آمریکا نگاه های متفاوت و متضاد در قبال افغانستان دارند و هر یکی از نهادها از سر استیصال و در ماندگی راه های متفاوتی را در رابطه به طالبان روی دست گرفته اند.
چنانچه مجلس نمایندگان آمریکا سرسختانه در پی به چالش کشیدن سیاست های دولت بایدن است و در این راستا علاوه بر انجام تحقیقی در زمینه چگونگی خروج از افغانستان، مقامات سابق و بر حال را به مجلس نمایندگان کشانده است و قطعنامه ای را علیه حکومت طالبان تصویب کرده است. از سوی دیگر دولت بایدن به کمک کشورهای اروپایی در پی تدوین طرحی است که ذیل چتر سازمان ملل، تعامل با طالبان کلید بخورد.
این اختلافات میان مجلس نمایندگان و دولت بایدن، نشانهای از شکافهای عمیق سیاسی در داخل آمریکا بر سر مسئله افغانستان است. در حالی که یک جناح به دنبال سیاستهای سختگیرانه و تقابلی است، جناح دیگر به دنبال یافتن راههای عملی برای تعامل با طالبان با هدف جلوگیری از فروپاشی کامل افغانستان و بحرانهای ناشی از آن است.
ابطال فرضیه ای طرح بلند مدت آمریکایی در مورد بازگشت طالبان به قدرت
باتوجه به آنچه که در بالا گفته شد، اینک می توان گفت که فرضیهای که میگوید طالبان بر اساس یک طرح منسجم و بلندمدت آمریکایی به قدرت رسیدهاند، با در نظر داشتِ تضادها و آشفتگیهای موجود در سیاستگذاریهای نهادهای آمریکایی بهطور واضح قابل رد است. اگر این فرضیه درست بود، شاهد یک رویکرد هماهنگ و منسجم از سوی نهادهای آمریکایی، بهویژه کنگره و کاخ سفید، میبودیم. اما در عمل، آنچه مشاهده میشود، شکافهای عمیق و تضادهای جدی در رویکردهای این دو نهاد نسبت به افغانستان و طالبان است.
زیرا همانطور که گفته آمد مجلس نمایندگان آمریکا بهویژه در سالهای اخیر، تلاشهای جدی برای زیر سوال بردن نحوه خروج آمریکا از افغانستان انجام داده و مقامات دولتی را برای پاسخگویی به این امر فراخوانده است. تحقیقاتی که در مجلس درباره خروج از افغانستان انجام شده، هدفش روشن کردن دلایل شکستهای مدیریتی و استراتژیک در این فرایند است. در همین راستا، تصویب قطعنامههایی علیه طالبان نشان میدهد که بسیاری از اعضای کنگره بهوضوح مخالف هرگونه تعامل رسمی با این گروه هستند.
در مقابل، دولت بایدن بهرغم فشارهای داخلی، در تلاش است تا با همکاری کشورهای اروپایی و سازمان ملل، راههای محدودی برای تعامل با طالبان پیدا کند، نه بهعنوان به رسمیت شناختن آنها. این اختلافات میان دولت و کنگره خود دلیلی قوی بر این است که به قدرت رسیدن طالبان حاصل یک طرح منسجم و هماهنگ از سوی آمریکا نبوده است.
در واقع، طالبان پس از سالها مبارزه مسلحانه و در شرایطی که آمریکا خسته از جنگی بیپایان و بدون دستاورد در افغانستان بود، توانستند به قدرت برسند. خروج آمریکا از افغانستان بیشتر بر اساس فشارهای داخلی، هزینههای بالا و فرسودگی سیاسی ناشی از حضور طولانیمدت در افغانستان بود، نه نتیجه یک نقشه بلندمدت و استراتژیک برای به قدرت رساندن طالبان.
این خروج شتابزده و پر هرجومرج، خود نشاندهنده فقدان یک استراتژی جامع و منسجم بود. خلاصه اینکه، تضادهای موجود میان نهادهای آمریکایی بهترین دلیل بر این است که به قدرت رسیدن طالبان حاصل مبارزات این گروه و شرایط میدانی بود، نه نتیجه یک طرح حسابشده از سوی آمریکا.
ناتوانی تام وست در مدریت سیاست های آمریکا در قبال افغانستان
تام وست که پس از خروج آمریکا از افغانستان به عنوان جانشین زلمی خلیلزاد منصوب شد، وظیفه دشوار هدایت سیاستهای واشنگتن در یک دوره بحرانی را بر عهده داشت. با این حال، عملکرد او به شدت ضعیف و با انتقادات متعددی همراه بود که سر انجام طی روزهای گذشته وست از مقامش بر کنار گردید. از این رو برکناری توماس وست، نماینده ویژه آمریکا در امور افغانستان، میتواند نشانهای از ناکارآمدی و ناتوانی او در مدیریت پیچیدگیهای سیاست ایالات متحده در قبال افغانستان و طالبان باشد.
یکی از دلایل اصلی برکناری تام وست، ناتوانی وی در ایجاد یک استراتژی واضح و موثر برای تعامل با طالبان و مدیریت بحرانهای ناشی از خروج آمریکا است. زیرا وست نتوانست به شکلی منسجم به چالشهای موجود از جمله نقض حقوق بشر، بهویژه حقوق زنان و دختران در افغانستان، و تهدیدهای امنیتی ناشی از گروههای افراطی پاسخ دهد. علاوه بر این، تام وست در حالی که تلاشهایی برای همکاری با کشورهای اروپایی و سازمان ملل برای مدیریت بحران بشری در افغانستان انجام میداد، اما به نتیجه ملموسی نرسید و بسیاری از تحلیلگران آن را ناکافی دانستند.
از سوی دیگر، تضادهای شدید میان نهادهای آمریکایی، بهویژه میان کنگره و کاخ سفید در قبال افغانستان، وضعیت را برای وست پیچیدهتر کرد. مجلس نمایندگان، بهویژه جناح جمهوریخواه، از سیاستهای وی انتقاد کرده و ناکامی در ارائه پاسخهای مناسب به بحرانهای پس از خروج را دلیل مهمی برای ضعف او دانستند. حتی در سطح بینالمللی نیز، بسیاری از کشورهای همپیمان آمریکا نتوانستند اعتماد کافی به رهبری وست پیدا کنند.
در نهایت، برکناری توماس وست را میتوان بهعنوان نتیجهای از این ناتوانیها و عدم موفقیت در مدیریت موثر سیاستهای آمریکا در افغانستان دانست. سیاستهای غیرمنسجم و ناتوانی در ایجاد یک رویکرد واحد و قابلاجرا، در نهایت به برکناری او منجر شد و شاید نشانگر ضرورت تغییرات گستردهتر در رویکرد دولت آمریکا نسبت به افغانستان باشد.
مسئولیت کشورهای منطقه در قبال افغانستان چیست؟
با توجه به وضعیت کنونی و تضادهای موجود میان نهادهای آمریکایی در مورد سیاستهای مربوط به افغانستان، این احتمال وجود دارد که تا زمان روی کار آمدن دولت جدید در آمریکا، تدوین یک سیاست مدون و پایدار برای افغانستان بعید به نظر برسد. در حال حاضر، کاخ سفید و کنگره رویکردهای متفاوتی را دنبال میکنند.
مجلس نمایندگان، بهویژه جمهوریخواهان، با انتقاد از نحوه خروج آمریکا و سیاستهای تعامل با طالبان، بیشتر به سمت رویکردهای سختگیرانه و تحریمها متمایل است. در مقابل، دولت بایدن تلاشهایی برای تعامل محدود با طالبان از طریق سازمان ملل و همکاری با کشورهای اروپایی به منظور مدیریت بحرانهای بشردوستانه و جلوگیری از فروپاشی کامل افغانستان انجام میدهد.
با این تضادها و فقدان یک رویکرد واحد، انتظار نمیرود که در کوتاهمدت، سیاستی پایدار و قابلاجرا در قبال افغانستان از سوی واشنگتن تدوین شود. این سردرگمی در سیاستگذاری آمریکا فضایی را ایجاد میکند که میتواند منجر به ناپایداری بیشتر در افغانستان شود.
در این شرایط، کشورهای منطقه از جمله ایران، پاکستان، چین، و کشورهای آسیای مرکزی باید از ظرفیتهای منطقهای برای مدیریت اوضاع افغانستان بهرهبرداری کنند. این کشورها، که بیشتر از آمریکا تحت تأثیر مستقیم تحولات افغانستان قرار دارند، باید نقش فعالتری در فرآیندهای صلح، توسعه اقتصادی و کنترل تهدیدات امنیتی ایفا کنند.
از جمله ابزارهایی که این کشورها میتوانند به کار بگیرند، تعاملات دیپلماتیک و اقتصادی از طریق نهادهایی مانند سازمان همکاری شانگهای یا نشستهای منطقهای است. از این رو در حال حاضر؛ مسئولیت بیشتر برای مدیریت وضعیت افغانستان به دوش کشورهای منطقه است، تا با بهرهگیری از ظرفیتهای بومی و همکاریهای چندجانبه، راهکارهای برای کاهش بحرانهای جاری در افغانستان روی دست گیرند.
حبیبه غلامی