Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

صادرات دموکراسی

در چند دهه گذشته، غرب و به‌ ویژه ایالات متحده، خود را پرچم‌دار ارزش‌هایی چون آزادی، مردم‌سالاری و حقوق بشر معرفی کرده‌اند. این کشورها با تکیه بر برتری نظامی، مداخله سیاسی در دیگر کشورها را توجیه ‌کردند و با ‌این‌عنوان که ما برای آزادی می‌جنگیم، ما دموکراسی می‌آوریم، کشورهای دیگر را به خون کشیدند. اما تجربه‌های میدانی نشان دادند که ساخت جامعه دموکراتیک بسیار پیچیده‌تر از آن است که با حمله هوایی یا ارتش‌های اشغال‌گر قابل انجام باشد. در نهایت آنچه ساخته شد، نه آزادی و مردم‌سالاری، بلکه ویرانی، فروپاشی نهادها، بی‌اعتمادی گسترده و بازگشت به اقتدارگرایی بود.

در تائید این مسئله ینس استولتنبرگ، دبیرکل پیشین ناتو، در تازه‌ترین اظهارات خود، خروج نیروهای ناتو از افغانستان را تصمیمی درست اما دردناک توصیف کرد. او در تحلیلی صادقانه گفت که عملیات نظامی دو دهه‌ای در افغانستان ثابت کرد تلاش برای ایجاد یک جامعه دموکراتیک و تحمیل ارزش‌های دموکراسی از طریق نیروی نظامی، پروژه‌ای بیش از حد بلندپروازانه و دشوار است. این سخن، نه ‌تنها یک اعتراف دیرهنگام از سوی یکی از بلندپایه‌ترین مقام‌های نظامی جهان است، بلکه نشانه‌ای از شکست یک اندیشه کهنه در سیاست جهانی نیز به ‌شمار می‌رود: اندیشه‌ای که باور داشت می‌توان آزادی و مردم‌سالاری را با اسلحه صادر کرد.

نکته مهم این است که مشروعیت دموکراسی، یعنی پذیرش آن از سوی مردم، شکل‌گیری نهادهای مدنی، فرهنگ گفت‌وگو، قانون‌مداری و مسئولیت‌پذیری از درون یک جامعه بیرون می‌آید، نه اینکه از بیرون بر آن تحمیل ‌شود. اما شاید زمانی به درازای هفتاد سال طول کشید تا سیاستمداران غربی این مسئله را درک کنند.

  • شکست ایده‌آل‌گرایی نظامی

پس از حملات ۱۱ سپتامبر، مداخله نظامی تحت رهبری ناتو و ایالات متحده آغاز شد و هدف اولیه مبارزه با تروریسم و حذف پایگاه‌های فعال القاعده بود. با این‌حال، اهداف مأموریت با گذشت زمان تغییر کرد و تبدیل شد به ساختن دولت، ایجاد امنیت و گسترش دموکراسی. اما وقتی نیروهای خارجی در سال ۲۰۲۱ با خروج کامل مواجه شدند، ساختارهایی که با میلیاردها دالر هزینه شده بودند، طی چند هفته فروپاشیدند. دلایل این شکست متعدد است:

  • دموکراسی و مردم‌سالاری نیازمند زمان، مشارکت فعال مردم، نهادسازی محلی و فرآیندهای فرهنگی است. سه عنصری که جنگ به‌ شدت به آن‌ها آسیب می‌زند.
  • نیروهای نظامی بین‌المللی قادر به جایگزینی مشروعیت محلی، انسجام اجتماعی و فرهنگ گفت‌وگو نیستند.
  • مداخله نظامی معمولا با چشم‌اندازی کوتاه‌مدت تعریف می‌شود، اما ساختن دموکراسی نیازمند دیدگاه بلندمدت است.
  • هنگامی که خروج نیروها آغاز می‌شود یا مشروعیت خارجی پوسیده می‌شود، ساختاری که بر پایه حمایت خارجی بنا شده، بسیار شکننده می‌شود.

بسیاری از مداخلات نظامی چه در ویتنام، چه عراق، چه لیبی و چه افغانستان نشان داده‌اند که جنگ، حتی اگر با نیت خیر آغاز شود، در نهایت به نتیجه‌ای مخالف با ارزش‌های دموکراتیک می‌انجامد. چرا؟ به چند دلیل:

1. بی‌اعتمادی و خشونت ساختاری: جنگ به‌ معنای فعال شدن خشونت نهادی، استقرار قدرت نظامی و ایجاد فضای «دشمن/دوست» است. این فضا با روح مشارکت، گفت‌وگو و اعتماد اجتماعی که لازمه دموکراسی است، در تضاد است.

2. تمرکز قدرت و غیرفعال‌سازی جامعه مدنی: زمانی که نیروهای خارجی وارد می‌شوند، غالبا ساختارهای محلی تضعیف می‌شوند، نهادهای مستقل خودجوش کم‌رنگ می‌شوند و قدرت در دستان بازیگران نظامی یا تکنوکرات‌های منصوب خارجی متمرکز می‌شود.

3. خروج مشروعیت مردم: یک رژیم یا ساختار سیاسی که با کمک خارجی محکم شده باشد، از نگاه مردم ممکن است مشروعیت داخلی نداشته باشد.

4. سرعت فرایند و فقدان بومی‌سازی: دموکراسی نیازمند فرایند پیچیده‌ای است: آموزش مدنی، فرهنگ مشارکت، گفت‌وگو، شفافیت، عدالت، ایجاد نهادها، تقویت جامعه مدنی. جنگ و مداخله نظامی به‌ دلیل فوریت‌ها و اولویت‌های امنیتی، غالبا این بستر را فراهم نمی‌کنند.

در این چارچوب، می‌توان گفت که هر تلاشی برای گسترش دموکراسی از طریق عملیات نظامی، محکوم به شکست خواهد بود.

  • صادرات دموکراسی؛ دموکراسی هدیه نیست

باید تأکید کرد که دموکراسی واکسن نیست، کالایی وارداتی نیست که بتوان آن را بسته‌بندی کرد و به کشور دیگر تحویل داد. بلکه، دموکراسی محصول تعاملات درونی، بخشی از فرهنگ سیاسی، نتیجه توسعه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و شکل‌گیری نهادهای بومی است.

استراتژی‌ای که غرب و خصوصا ایالات متحده در دهه‌های اخیر در پیش گرفته، مبتنی بر این فرض بوده است که «قدرت نظامی + فشار خارجی + کمک توسعه‌ای» می‌تواند زمینه دموکراسی را در کشورهایی که «دچار عقب‌ماندگی دموکراتیک» هستند، فراهم کند. اما نقدهای جدی بر این استراتژی وجود دارد:

1. اولویت‌بندی امنیتی بر توسعه سیاسی: بسیاری از مداخلات صورت گرفته با هدف امنیتی مثلا مبارزه با تروریسم آغاز شدند، به همین دلیل زمان کمی برای توسعه سیاسی صرف شد. نتیجه آن شد که نهادهای سیاسی به اندازه نهادهای امنیتی تقویت نشدند.

2.دموکراسی به سبک غربی: این استراتژی غالبا فرض می‌گیرد که مدل مطلوب دموکراسی، مدل غربی است، یعنی انتخابات آزاد، احزاب متعدد، رسانه‌های آزاد. اما این مدل لازم است با واقعیت‌های فرهنگی، تاریخی، اجتماعی و اقتصادی کشور میزبان تطبیق یابد. تحمیل بدون تطبیق، منجر به واکنش و مقاومت می‌شود.

3. هزینه‌ها و زمان زیاد: فرآیند دموکراتیزه شدن، سال‌ها زمان می‌برد، باید ابتدا جنپ پایان یابد، ثبات برقرار شود وسپس نهادها شکل بگیرند. اما کشورهایی که با هدف توسعه و دموکراسی سازی مداخلات نظامی انجام دادند، غالبا دارای محدودیت زمانی و منابع هستند و جایی برای صبر نیست.

4. تضاد بین جنگ و دموکراسی: همان‌طور که پیش‌تر توضیح داده شد، ساختار جنگی با ساختار دموکراتیک در تضاد است: اولی مبتنی بر فرماندهی، تمرکز، استراتژی و امنیت؛ دومی مبتنی بر مشارکت، گفت‌وگو، شفافیت و مشروعیت مردمی.

از این‌رو، می‌توان نتیجه گرفت که استراتژی غرب در «صادرات دموکراسی» از طریق مداخله نظامی، در افغانستان و سایر کشورها، با تناقض‌های ساختاری روبه‌روست و به همین دلیل هیچگاه موفق نبوده است.

سخنان استولتنبرگ زنگ خطری است برای تمامی دولت ها، به‌ ویژه دولت‌هایی که هنوز باور دارند می‌توانند دموکراسی را با جنگ صادر کنند. صلح و دموکراسی دو مفهوم جدایی‌ناپذیرند و هر تلاشی برای گسترش یکی بدون دیگری، محکوم به شکست است.

صادرات دموکراسی
غرب بدنبال صادرات دموکراسی از طریق مداخله نظامی است

حکیم تاجیک

لینک کوتاه:​ https://tahlilroz.com/?p=10227

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *