در روز هجدهم اکتبر 2025، سرکهای امریکا شاهد صحنهای بود که نشاندهنده شکاف عمیقی در دموکراسی غربی است. میلیونها نفر از مردم، در بیش از دو هزار و ششصد شهر و شهرک، با شعار ما پادشاه نمیخواهیم (No Kings) به سرکها آمدند. این شعار ساده، اما سنگین است. معترضان میگفتند: دموکراسی دیگر آن چیزی نیست که ما به آن باور داشتیم. آزادی رسانهها، استقلال دستگاه قضایی و حق اعتراض نابود شده و همه چیز در سایهٔ قدرت متمرکز و دستگاههای امنیتی رنگ باخته است.
معترضان، دولت ترامپ را به بازگرداندن کشور به دوران فرمانروایی اقتدارگرایانه متهم کردند. در شهرهای بزرگ و کوچک امریکا، نسل جدید فریاد میزد که نمیخواهد رئیسجمهور به پادشاه تبدیل شود، نمیخواهد دولت گوش و چشم مردم باشد و نمیخواهد آزادی فقط یک واژه روی کاغذ بماند. اکنون مردم در امریکا نه علیه یک شخص، بلکه علیه یک مسیر تاریخی ایستادهاند؛ مسیری که از دو دهه پیش، آرامآرام آزادی را از درون تهی کرد و اکنون به اقتدارگرایی مدرن رسیده است.
از ایمان به آزادی تا تمرکز قدرت
غربیها زمانی خود را مهد دموکراسی، آزادی فردی و حکومت قانون میدانستند. در میانه قرن بیستم، سیاستمداران غربی، به ویژه در امریکا، دموکراسی را نه فقط ساختار داخلی بلکه مأموریت جهانی خود میدیدند. با شعارهایی مانند «جهان را برای دموکراسی امن کنیم» عمل میشد، اما چند تحولات تعیینکننده مسیر را تغییر دادند:
1. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان وجود رقیب ایدئولوژیک غرب، باعث شد غرب دیگر مجبور به پاسخگویی ایدئولوژیک نباشد.
2. توسعه اینترنت و فناوری اطلاعات باعث شد آزادیها و ارتباطات فردی خیلی سریع گسترش یابند. امری که برای نخبگان و صاحبان قدرت، یک چالش محسوب میشد زیرا کنترل سنتی و محدود کردن اخبار کمتر شد.
3. بحرانهای امنیتی مانند تروریسم باعث شدند دولتها بهانهای برای گسترش اختیارات خود پیدا کنند.
بنابراین، مرحله ایمان به آزادی لیبرال کمکم به مدیریت آزادیها تبدیل شد: آزادی همچنان شعار بود، اما همراه با مکانیسمهایی برای کنترل بیشتر و اینگونه روندی آغاز شده است که میتوان آن را گذار از دموکراسی لیبرال به اقتدارگرایی نرم نامید. در این گذار، دولتها با ابزارهایی مانند نظارت، دستکاری انتخابی، گسترش قدرت اجرایی و کاهش نقش نهادهای نظارتی، سعی دارند کنترل را از دید مخفی اما مؤثر بر شهروندان حفظ کنند. این مسیر نه کاملا به کمونیسم منجر میشود، نه به دموکراسی کامل. خلاصه آنچه اتفاق افتاده این است: ظاهراً آزادی هست و دموکراسی برقرار است، اما در پشت صحنه، میلههای زندانی نامرئی برای مردم ایجاد شده است.
یازدهم سپتمبر؛ تولد اقتدارگرایی مدرن
پس از حملات تروریستی 11 سپتمبر 2001، فضای امریکا به شدت امنیتی شد. مردم، رسانهها و کنگره آماده بودند که برای حفظ امنیت، بخشی از آزادیهای مدنی را قربانی کنند. دیک چینی، معاون رئیس جمهور امریکا از این فضا استفاده کرد تا طرحی به نام نظریهی ریاست واحد را عملی کند. بر اساس این نظریه رئیسجمهور باید کنترول کامل بر قوه مجریه داشته باشد، و حتی در برابر کنگره یا دادگاهها هیچ پاسخگویی نداشته باشد.
در واقع حادثه 11 سپتمبر 2001 فرصتی تاریخی برای دولت امریکا فراهم کرد تا کنترول را در پوشش امنیت بازسازی کند، بنابراین قوانینی تصویب شد که به دولت اجازه داد شنود تلفنها، دسترسی به ایمیل، سوابق بانکی و مسافرتی افراد را بدون حکم قضایی انجام دهد.
تعریف تروریسم را چنان گسترده کرد که حتی فعالیتهای مدنی یا سیاسی هم میتوانست زیر آن قرار گیرد. این قانون عملا دروازهی نظارت گسترده بر شهروندان امریکایی را باز کرد و پایهگذار اقتدارگرایی مدرن غربی شد: دیگر تانک و پولیسی وجود نداشت بلکه سیستمی ساخته شد که زیر پوسته دموکراسی کار میکند و آزادیها را مدیریت میکند. منتقدان این مسئله این وضعیت را این چنین توصیف کردند: زندانی با میلههای نامرئی که درونش میلیونها انسان داوطلبانه زندگی میکنند.
ما پادشاه نمیخواهیم؛ دوران ترامپ: تسریع روند با ابزارهای جدید
در سالهای پس از بوش، دولتهای مختلف امریکا و به تقلید از آن اروپا، این سیستم را پالایش کردند. قدرت اجرایی گسترش یافت، رسانهها بیشتر به دست شرکتهای عظیم افتادند و دادههای مردم به سوخت موتور نظارت دیجیتال تبدیل شدند. اما با ظهور دونالد ترامپ، این روند وارد مرحلهای تازه شد. ترامپ نه تنها ساختار موجود را حفظ کرد، بلکه آن را جسورانهتر کرد. او با اتکا بر مفهوم اختیارات ریاستجمهوری، بارها نهادهای نظارتی را دور زد و با دستورهای اجرایی، قدرت کنگره را کاهش داد.
پروژههایی چون Project 2025 طراحی شدند تا دولت فدرال را بازنویسی کنند و تمرکز قدرت را در دست رئیسجمهور و حلقه کوچکی از مشاوران افزایش دهند. در کنار این، نفوذ بیسابقه لابیهای ثروتمند و صاحبان صنایع، سیاست امریکا را به نوعی الیگارشی پنهان تبدیل کرده است. در ظاهر، رأیگیری وجود دارد؛ انتخابات برگزار میشود؛ اما نتیجه از پیش در اتاقهای فکر و شرکتهای بزرگ رقم میخورد.
اقتدارگرایی مدرن تنها به نفع یک طبقه است: طبقه صاحبان قدرت و سرمایه. این ساختار به دولتها اجازه میدهد آزادی را به محصولی نمایشی تبدیل کنند؛ چیزی که مردم میبینند، اما در عمل در اختیار ندارند. شرکتهای فناوری، رسانههای بزرگ و نهادهای سیاسی، سه ضلع مثلثی هستند که به ظاهر دموکراسی را زنده نگه میدارند، اما عملا آن را مدیریت میکنند. در این جهان، آزادی به داده تبدیل شده است. رأی به عددی در الگوریتمها تقلیل یافته و حاکمیت مردم جای خود را به حاکمیت فناوری و ثروت داده است.
اکنون شهروندان غربی با این نتیجه روبهرو هستند که نوعی «دموکراسی نمایشی» در جریان است؛ جایی که رأی میدهند و ظاهرا رسانهها آزادی دارند، اما ساختارهای قدرت و تصمیمگیری، به شدت تحت تأثیر قشر ثروتمند، مؤسسات بزرگ و اتاقهای فکر محافظهکار قرار دارند. در چنین فضایی، شهروندان بسیاری در آمریکا و حتی خارج از آن، احساس کردند که نمیخواهند نقش مصرفکننده سیاست داشته باشند، بلکه میخواهند شهروند فعال باشند.
حرکت «No Kings» (ما پادشاه نمیخواهیم)، یکی از بزرگترین واکنشها به این وضعیت است. این اعتراضات نشانه آشکاری هستند که چگونه دولتهای غربی با اینکه سالها شعارهای آزادی و دموکراسی میدادند و دیگر کشورها را متهم به سرکوب و دیکتاتوری میکردند، اما در عین حال خودشان به صورت عملی و پنهانی به سمت اقتدارگرایی و کنترولگری گام برمیداشتند.

محمد احمدی