یازدهم سپتامبر
حادثه ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ را میتوان یکی از مهمترین نقاط عطف تاریخ معاصر جهان دانست. در این روز، گروهی از اعضای القاعده با ربودن چهار هواپیمای مسافربری، برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویارک و بخشی از ساختمان پنتاگون را هدف قرار دادند. در واقع، آنچه در آن روز رخ داد، بیش از هر چیز یک «فروپاشی نمادین» بود؛ فروپاشی تصویری که آمریکا از خود بهعنوان قدرتی بلامنازع و غیرقابل نفوذ ساخته بود.
پیش از یازدهم سپتامبر، یکی از تئوریهای رایج در حوزه امنیت ملی آمریکا این بود که موقعیت جغرافیایی این کشورمحصور میان دو اقیانوس عظیم اطلس و آرام نوعی حفاظت طبیعی برایش فراهم کرده است. آمریکا خود را در امنیتی کمنظیر میدید؛ گویی تهدیدات جهانی هرگز به قلب خاک این کشور نخواهند رسید. اما در عرض چند ساعت، این توهم فرو ریخت. حمله مستقیم در خاک آمریکا، آن هم در نیویارک و واشنگتن، نشان داد که عصر جدیدی آغاز شده است: عصر تروریسم فراملی، عصر ناامنی جهانی، و عصری که در آن حتی ابرقدرتها نیز آسیبپذیرند.
پرسش کلیدی از همان زمان تا امروز این بوده است: آیا آمریکا در واکنش به این حمله تروریستی، راهی را برگزید که به جای امنیت، ناامنی بیشتری برای خود و جهان آفرید؟
واکنش آمریکا به یازدهم سپتامبر و آغاز جنگهای بیپایان
تنها چند هفته پس از حملات ۱۱ سپتامبر، جورج بوش رئیسجمهور وقت آمریکا دستور حمله نظامی به افغانستان را صادر کرد. هدف اعلامشده روشن بود: نابودی القاعده و براندازی طالبان که به اسامه بن لادن و شبکهاش پناه داده بودند. بوش با لحن قاطعانه اعلام کرد که طالبان «به تاریخ خواهند پیوست» و آمریکا این بار جنگی را آغاز کرده که «تا پیروزی ادامه خواهد یافت».
ولی آنچه در عمل رخ داد، چیزی کاملاً متفاوت بود. با آنکه طالبان ظرف چند هفته از کابل کنار زده شدند، اما این پایان ماجرا نبود. آنها به مناطق مرزی پاکستان عقبنشینی کردند و در طول دو دهه، بارها تجدید قوا کرده و دوباره بازگشتند. در سال ۲۰۲۱، دقیقاً بیست سال پس از آغاز جنگ، طالبان بار دیگر وارد کابل شدند و حکومت جمهوری افغانستان فرو ریخت. این بازگشت نمادی روشن از شکست آمریکا بود: واشنگتن نه تنها نتوانست طالبان را نابود کند، بلکه عملاً شاهد بازگشت آنها به قدرت شد.
بر اساس آمارها جنگ افغانستان برای آمریکا بسیار پرهزینه بود. در طول ۲۰ سال حضور نظامی، آمریکا بیش از 2442 نظامی و 3846 پیمانکار نظامی کشته و بیش از 20 هزار نظامی زخمی داد. این تلفات انسانی، همراه با هزینه مالی سرسامآور جنگ، خود بهترین گواه بر شکست آمریکا است. چرا که اگر نتیجهای جز خروج شتابزده و بازگشت طالبان نداشت، چگونه میتوان این همه قربانی را توجیه کرد؟
در سال ۲۰۰۳، تنها دو سال پس از یازدهم سپتمبر، آمریکا به عراق حمله کرد. این بار بهانه، وجود سلاحهای کشتار جمعی بود. اما سالها بعد مشخص شد که چنین سلاحی وجود نداشت. جنگ عراق نه تنها باعث سقوط رژیم صدام شد، بلکه زمینهساز بیثباتی گسترده، جنگهای داخلی و ظهور داعش گردید. آمریکا به جای کاهش تهدیدات، تهدیدی بسیار بزرگتر را ایجاد کرد.
هزینههای انسانی، اجتماعی و اخلاقی واکنش آمریکا به یازدهم سپتامبر
حادثه یازدهم سپتامبر نزدیک به سه هزار قربانی داشت. اما واکنش آمریکا به این حادثه، به مرگ دهها هزار غیرنظامی دیگر در کشورهای دیگر انجامید. تنها در افغانستان بیش از ۴۷ هزار غیرنظامی کشته شدند. در عراق، آمار قربانیان غیرنظامی بین ۱۸۴ تا ۲۰۷ هزار نفر برآورد شده است. در پاکستان، حملات پهپادی آمریکا هزاران نفر را به کام مرگ کشاند.
این مقایسه تلخ نشان میدهد که ارزش جان انسانها در محاسبات آمریکا دوگانه است. خون سه هزار غیرنظامی آمریکایی، آمریکا را به جنگی جهانی کشاند، اما جان دهها هزار غیرنظامی افغان و عراقی گویا ارزش چندانی نداشت.
جنگ افغانستان موجهای متوالی مهاجرت را به دنبال داشت. صدها هزار نفر در طول ۲۰ سال گذشته مجبور به ترک وطن خود شدند. سقوط جمهوریت در ۲۰۲۱ نیز موج تازهای از مهاجرت ایجاد کرد. افغانستان نه تنها درگیر جنگ شد، بلکه با بحران هویتی و اجتماعی ناشی از آوارگی گسترده روبهرو شد.
جنگ تنها به کشتار ختم نشد. زیرساختهای افغانستان، عراق و یمن ویران شدند. نسل جوان این کشورها یا در جنگ کشته شدند یا مجبور به مهاجرت شدند. فساد، بیثباتی سیاسی و فروپاشی اجتماعی از پیامدهای مستقیم این جنگها بودند.
جنگ به عنوان رکن سیاست خارجی آمریکا پس از یازدهم سپتامبر
از سال ۲۰۰۱ تاکنون، آمریکا درگیر مجموعهای از جنگها و عملیاتهای نظامی بوده است: افغانستان، عراق، لیبیا، سوریه، یمن، پاکستان، سومالی، هائیتی و حتی تهدید و در نهایت تجاوز به ایران. جنگ به بخشی جداییناپذیر از سیاست خارجی آمریکا بدل شده است. این کشور بدون جنگافروزی، قادر به حفظ هژمونی خود نیست.
در پسِ این جنگها، منافع عظیم شرکتهای اسلحهسازی نهفته است. این شرکتها با لابیگری، سیاستمداران آمریکایی را به سمت جنگ سوق میدهند. جنگ افغانستان و عراق، بازار بزرگی برای فروش تسلیحات فراهم کرد. کشورهای عربی خلیج فارس نیز با میلیاردها دالر خرید سلاح، بخشی از این چرخه سودآور شدند.

افول آمریکا و بحران هویت پس از یازدهم سپتامبر
حادثه یازدهم سپتمبر بیش از آنکه یک شکست امنیتی باشد، به بحرانی روانی و هویتی برای آمریکا بدل شد. این کشور که خود را شکستناپذیر میدانست، ناگهان با واقعیت آسیبپذیریاش روبهرو شد. نتیجه، افراطیگری داخلی، نژادپرستی و شکاف اجتماعی بود. ظهور ترامپ و حمله به کنگره در ۶ ژانویه ۲۰۲۱، نمادی از همین فروپاشی عصبی بود.
آمریکا به نام دفاع از آزادی وارد جنگ شد، اما در عمل، آزادی و دموکراسی خود را تضعیف کرد. زندانهای مخفی، شکنجه، حملات پهپادی و کشتار غیرنظامیان، تصویری تاریک از آمریکا در جهان ساخت. در داخل نیز، قطبیسازی سیاسی و نژادپرستی رو به گسترش رفت.
افغانستان و پایان اسطوره شکستناپذیری آمریکا
پس از خروج آمریکا از افغانستان، برخی کوشیدند آن را «معاملهای تاکتیکی» با طالبان جلوه دهند. اما حقیقت روشن است: آمریکا نه از موضع قدرت، بلکه از سر اجبار میدان را ترک کرد. روایت معامله، چیزی جز پردهای بر شکست تاریخی واشنگتن نیست.
امروز، جریانهایی در داخل افغانستان بازگشت آمریکا و حتی واگذاری دوباره پایگاه بگرام را پیشنهاد میکنند؛ رویکردی که جز تکرار تراژدی و آغاز فصل تازهای از خونریزی نتیجهای نخواهد داشت. بازگشت آمریکا تنها به معنای بازآفرینی همان ویرانی گذشته است.
خلاصه اینکه حادثه ۱۱ سپتمبر به جای نابودی تروریسم، جهان را وارد چرخهای از جنگهای بیپایان کرد. آمریکا به جای امنیت، ناامنی بیشتر به ارمغان آورد؛ میلیاردها دالر هزینه شد، صدها هزار انسان بیگناه کشته شدند، میلیونها نفر آواره گشتند، و در نهایت طالبان با قوت و قدرت با تجهیزات نظامی و جنگی آمریکا به حکومت بازگشتند.
در نتیجه اینکه یازدهم سپتمبر نه آغاز پیروزی آمریکا، بلکه نقطه شروع افول آن بود. امروز ایالات متحده دیگر آن ابرقدرت شکستناپذیر گذشته نیست؛ کشوری است فرسوده، گرفتار شکافهای داخلی و ناتوان از تحقق وعدههایش در جهان. میراث ۱۱ سپتمبر چیزی جز مرگ، ویرانی و افول نیست؛ زخمی باز که آینده افغانستان و جهان را همچنان میآزارد.
صدیق الله فیضی