یازده سپتمبر و پیامدهای شکست آمریکا در نظام بینالملل
حادثه یازده سپتمبر 2001 نهتنها یکی از تاریکترین لحظات تاریخ معاصر آمریکا بود، بلکه نقطه عطفی در سیاست خارجی این کشور و نظام بینالملل به شمار میرود. این رویداد، که افسانه امنیتی آمریکا را در هم شکست، سیاستگذاریهای جهانی را به سوی مسیری پرتلاطم هدایت کرد که پیامدهای آن همچنان در خاورمیانه، جنوب آسیا و فراتر از آن احساس میشود. از جنگهای طولانی در افغانستان و عراق تا ظهور گروههای رادیکال و موجهای گسترده مهاجرت، سیاستهای پسا یازده سپتمبر آمریکا جهانی را شکل داده که با بیثباتی، ناامنی و رنج انسانی گره خورده است.
پرسش کنونی اینست که چرا سیاستهای آمریکا در مبارزه با تروریسم، بهویژه در افغانستان، نهتنها به اهداف خود نرسید، بلکه به شکستهای استراتژیک و هزینههای انسانی عظیم منجر شد؟ این پرسش اساسی، محور مقاله حاضر است که با نگاهی بیطرفانه و تحلیلی، به بررسی ابعاد مختلف این موضوع میپردازد و تلاش میکند تا با تکیه بر واقعیات و شواهد، پاسخی جامع به این پرسش ارائه دهد.
یازده سپتمبر و شوک امنیتی به آمریکا
حادثه یازده سپتمبر 2001، با تخریب برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی و حمله به پنتاگون، نهتنها قلب اقتصادی و نظامی آمریکا را هدف قرار داد، بلکه اسطوره شکستناپذیری این ابرقدرت را در هم شکست. این حملات، که به گفته تحلیلگران، به دلیل دقت و هماهنگی بیسابقهشان در تاریخ مدرن بینظیر بودند، نشاندهنده آسیبپذیری سیستمی بودند که آمریکا سالها به عنوان سپر امنیتی خود تبلیغ میکرد. تئوری امنیت جغرافیایی آمریکا، که این کشور را به دلیل موقعیتش در میان اقیانوسها مصئون از تهدیدات خارجی میدانست، در یک روز فرو ریخت و جای خود را به وحشتی جهانی از تروریسم داد.
اما ریشههای این فاجعه را باید در سیاستهای پیشین خود آمریکا جستجو کرد. اسناد و گزارشهای متعدد، نشان میدهند که در دهه 1980، سازمان سیا با حمایت مالی، تسلیحاتی و آموزشی از گروههای جهادی در افغانستان، از جمله القاعده، به منظور مقابله با نفوذ شوروی نقش کلیدی ایفا کرده است.
این سیاستها، که در آن زمان به عنوان یک پیروزی ژئوپلیتیکی تلقی شدند، به مثابه بازی با آتش بود که در نهایت در یازده سپتمبر 2001 دامن خود آمریکا را گرفت. القاعده، که روزگاری متحد غیرمستقیم آمریکا بود، به دشمن اصلی آن تبدیل شد و حملاتی را رقم زد که مسیر سیاست خارجی این کشور را برای دههها تغییر داد.
این تناقض در سیاستگذاری آمریکا، که گروههای افراطی را تقویت کرد و سپس خود قربانی آنها شد، نشاندهنده خطای استراتژیک عمیقی است که پیامدهای آن فراتر از مرزهای آمریکا رفت. به عنوان مثال، حمایت غیرمستقیم از گروههای رادیکال در خاورمیانه، از جمله از طریق متحدان منطقهای مانند عربستان سعودی، که بر اساس گزارشهای نیورک تایمز در گسترش ایدئولوژیهای افراطی نقش داشته است، به پیچیدگیهای این معضل افزود. این چرخه معیوب، که از حمایت تا رویارویی با گروههای تروریستی امتداد یافت، یکی از عوامل اصلی بیثباتی جهانی پس از یازده سپتمبر است.

جنگافروزی آمریکا و هزینههای انسانی در افغانستان
به دنبال حادثهای یازده سپتمبر، آمریکا با شعار مبارزه با تروریسم، جنگی 20 ساله را در افغانستان آغاز کرد که به یکی از طولانیترین و پرهزینهترین درگیریهای نظامی تاریخ این کشور تبدیل شد. جرج بوش، رئیسجمهور وقت، در سال 2001 با اطمینان اعلام کرد که طالبان را محو خواهد کرد، اما بازگشت طالبان به قدرت در سال 2021، به گفته تحلیلگران، نمادی آشکار از شکست استراتژیک آمریکا بود.
این شکست نهتنها در ناکامی در نابودی طالبان، بلکه در ناتوانی در ریشهکن کردن تروریسم و ایجاد ثبات در افغانستان مشهود است. حتی مقامات آمریکایی، از جمله جنرالهای ارشد پنتاگون، به شکست در این جنگ اذعان کردهاند و گزارشهای متعدد، بر این واقعیت تأکید دارند که آمریکا نتوانست به اهداف خود دست یابد.
هزینه انسانی این جنگ برای مردم افغانستان فاجعهبار بود. بر اساس آمارهای معتبر، بیش از 47 هزار غیرنظامی افغان در جریان این جنگ کشته شدند، در حالی که آمریکا این لشکرکشی را برای انتقام از مرگ حدود 3000 غیرنظامی در یازده سپتمبر آغاز کرد. این تفاوت فاحش، که ارزش جان انسانها را به شکلی نابرابر نشان میدهد، یکی از جنبههای تاریک سیاست خارجی آمریکا است.
به علاوه، 2442 نظامی آمریکایی و 3846 نیروی قراردادی این کشور نیز جان خود را از دست دادند، آماری که خود به تنهایی گواه هزینه سنگین این جنگ برای آمریکا است. با این حال، این اعداد در مقایسه با رنج مردم افغانستان، که خانه و کاشانه خود را از دست دادند، کمرنگ به نظر میرسد.
یکی از پیامدهای مستقیم این جنگ، موجهای گسترده مهاجرت از افغانستان بود. صدها هزار نفر طی دو دهه گذشته مجبور به ترک کشور خود شدند، مهاجرتهایی که به گفته تحلیلگران، نتیجه مستقیم سیاستهای جنگافروزانه آمریکا و بیثباتی ناشی از آن بود. این مهاجرتها، که پس از سقوط دولت جمهوریت در سال 2021 شدت گرفت، زخمهای عمیقی بر پیکر جامعه افغان وارد کرد و هزینههای اجتماعی و اقتصادی سنگینی به همراه داشت. این واقعیت که سیاستهای آمریکا نهتنها به ثبات منجر نشد، بلکه به آوارگی و رنج میلیونها نفر انجامید، یکی از بزرگترین انتقادات به رویکرد این کشور در پسا یازده سپتمبر است.

شکست در مبارزه با تروریسم و روایتهای تحریفشده
یکی از اهداف اصلی آمریکا در جنگ افغانستان، ریشهکن کردن تروریسم و نابودی گروههایی مانند القاعده بود. با این حال، حضور ایمن الظواهری، رهبر القاعده، در افغانستان حتی پس از خروج آمریکا و ادعای کشته شدن او در سال 2022، نشاندهنده ناکامی این کشور در تحقق این هدف است.
این واقعیت، که گروههای تروریستی همچنان در افغانستان فعال بودند، گواهی بر شکست استراتژی مبارزه با تروریسم آمریکا است. به علاوه، ظهور و رشد گروههای رادیکال در مناطق مختلف، از جمله در جنوب آسیا، که به گفته تحلیلگران نتیجه غیرمستقیم سیاستهای مداخلهجویانه آمریکا و متحدانش در خاورمیانه بود، به پیچیدگی این معضل افزود.
در این میان، برخی روایتهای نادرست تلاش دارند تا شکست آمریکا را در افغانستان کمرنگ جلوه دهند. یکی از این روایتها، ادعای معامله آمریکا با طالبان است که گاه از سوی افراد کماطلاع یا مغرض تکرار میشود. این روایت، که به دنبال سرپوش گذاشتن بر ناکامیهای آمریکا است، با واقعیت خروج سراسیمه این کشور از افغانستان در سال 2021 همخوانی ندارد. صحنههای سقوط کابل و فرار نیروهای خارجی، که در گزارشهای متعدد به تصویر کشیده شده، نشاندهنده شکست نظامی و سیاسی آمریکا بود، نه نتیجه یک توافق استراتژیک.
نگاهی بیطرفانه به تحولات پسا یازده سپتمبر نشان میدهد که سیاستهای جنگافروزانه آمریکا نهتنها به امنیت جهانی کمک نکرد، بلکه به تشدید بیثباتی، ظهور گروههای افراطی و رنج بیپایان مردم بیگناه، بهویژه در افغانستان منجر شد. این سیاستها، که با شعار مبارزه با تروریسم آغاز شد، در عمل چرخهای از خشونت و ناامنی را در منطقه و جهان دامن زد.

مریم مرادی