در ۱۵ می ۱۹۴۸، جهانیان تولد اسرائیل را جشن گرفتند؛ اما برای فلسطینیها، این آغاز یک مرگ تدریجی بود. روزی تاریخی که نقشهای بزرگ رونمایی شد: نقشهای برای بیثباتسازی خاورمیانه و تحمیل نظمی نوین بر پایه سلطه و سرکوب. اسرائیل از دل قدرتهای استعماری زاده شد و به مثابه ابزار ژئوپلیتیک آنها، از همان ابتدا مأموریتی فراتر از یک کشور عادی بر دوش گرفت. مأموریتی برای مهار ارادههای مستقل، تضعیف همبستگی منطقهای و تامین متداوم منافع غرب.
یوم النکبه نه فقط آغاز فاجعهای انسانی، که نقطه شروع پروژهای سیاسی-امنیتی برای کنترل منابع و ذهنها در خاورمیانه بود. آنچه در فلسطین آغاز شد، خیلی زود رد پایش را در افغانستان، عراق، لبنان و سایر کشورهای منطقه گذاشت و اسرائیل، در این میان به کارخانهای بدل شد که همواره جنگ میسازد، بحران میآفریند و به بهانه «دفاع» از خود، تجاوز را توجیه میکند.
یوم النکبه؛ تولد نحس
برای ملت فلسطین، ۱۵ می ۱۹۴۸، که بهعنوان یومالنکبه شناخته میشود، آغاز آوارگی و فاجعه انسانی بود. بر اساس گزارشهای سازمان ملل بین 700,000 تا 750,000 فلسطینی از خانههای خود رانده شدند. همچنین، طبق مستندات مؤسسه مطالعات فلسطین و پژوهشهای والتر خالدی، بیش از 418 روستای فلسطینی در جریان جنگ 1948 تخریب شد. این رویداد نهتنها یک فاجعه انسانی بود، بلکه زمینهساز تغییرات عمیق سیاسی و اجتماعی در منطقه شد.
اما اهمیت یوم النکبه فقط در بعد انسانی و ملی آن نیست؛ بلکه این روز لحظه آغاز پروژهای بزرگتر برای بازطراحی نقشه سیاسی و امنیتی منطقه به سود قدرتهای غربی است.
اسرائیل به مثابه محصول یک توافق استعماری، قرار نبود صرفاً پناهگاهی برای یهودیان باشد، بلکه بهعنوان یک پایگاه پیشرفته نظامی و اطلاعاتی در قلب خاورمیانه تعریف شده بود. از همان ابتدا، هدف این بود که یک «دولت نامتجانس» در بطن ملتهای عرب و مسلمان بنا شود؛ دولتی که تنها با اتکا به ارتش، امنیت و حمایت بیرونی زنده میماند و در عین حال، بهانهای برای مداخلات مستمر غرب فراهم میکند.
تشکیل اسرائیل بخشی از روند استعمار نوین پس از جنگ جهانی دوم بود، زمانی که قدرتهای غربی در پی حفظ نفوذ خود در مناطق استراتژیک مانند خاورمیانه بودند. اعلامیه بالفور (2 نوامبر 1917)، که توسط آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه بریتانیا نوشته شده بود، وعده ایجاد «وطن ملی برای یهودیان» در فلسطین را به ادموند روتچیلد داد، مشروط بر اینکه حقوق جوامع غیر یهودی را حفظ کنند. بریتانیا با فراهم کردن زیرساختهای مهاجرت یهودیان و مدیریت درگیریهای محلی، زمینه تأسیس اسرائیل را مهیا کرد، و ایالات متحده با بهرسمیت شناختن سریع اسرائیل در 1948، نقش کلیدی در تثبیت آن ایفا نمود. این اقدامات، فلسطین را بهعنوان قطعهای محوری در پازل ژئوپلیتیکی غرب قرار داد.
اما در پس این حمایتها چیزی فراتر از دغدغههای بشردوستانه نهفته بود. اسرائیل قرار بود نقش سگ نگهبان منافع غرب را بازی کند. این پروژه بر مبنای بیثباتسازی مستمر منطقه طراحی شده بود: هرگاه جنبشهای استقلالطلبانه سربرآورند، هرگاه صدای عدالتخواهی در منطقه اوج گیرد، اسرائیل باید وارد عمل شود؛ یا بهطور مستقیم، یا از طریق تحریک بحران و جذب حمایت بینالمللی با تکیه بر روایت قربانی بودن.

کارخانه تولید جنگ در خاورمیانه بزرگ
پروژه «خاورمیانه بزرگ»، که در سال 2004 توسط دولت جورج بوش پسر بهعنوان ابتکاری برای ترویج دموکراسی و اصلاحات اقتصادی در منطقه معرفی شد، از سوی منتقدان بهعنوان بخشی از استراتژی گستردهتر برای بازطراحی نظم منطقهای به سود منافع غرب و اسرائیل تحلیل شده است. به گفته تحلیلگرانی مانند نوام چامسکی، مداخلات نظامی آمریکا در افغانستان (2001) و عراق (2003) فراتر از پاسخ به تهدیدات تروریستی یا سلاحهای کشتارجمعی، با هدف تضعیف دولتهای مستقل و تقویت هژمونی غرب در منطقه انجام شد. این سیاستها بهطور غیرمستقیم با تضمین امنیت اسرائیل و کاهش نفوذ جبهه مقاومت در منطقه همراستا بودند.
به همین دلیل است که مقاومت فلسطینی، لبنانی، عراقی یا حتی افغانی در یک چارچوب وسیعتر معنا پیدا میکند: چارچوبی که در آن ملتها علیه نظامی برخاستهاند که بر پایه بیعدالتی و سلطه بنا شده. اگر روزی فلسطینیان با اشغال خانههایشان مواجه شدند، در سالهای بعد، مردم کابل، بغداد، دمشق و صنعا نیز صدای انفجارهایی را شنیدند که ریشه در همان منطق جنگساز اسرائیل داشت.
در هفتاد و چند سال گذشته، اسرائیل کمتر دورهای را بدون درگیری نظامی سپری کرده است. این کشور بهگونهای طراحی شده که بقا و توسعهاش از مسیر جنگ و بحران میگذرد. از جنگهای تمامعیار با کشورهای عربی در دهههای ۱۹۶۰ و ۷۰ گرفته تا تهاجمات مکرر به غزه و جنوب لبنان در قرن بیستویکم، همواره یک منطق تکرارشونده در کار است: بحرانآفرینی، استفاده از خشونت، مظلومنمایی و جذب حمایت غرب.
این الگو، تنها در خدمت حفظ امنیت اسرائیل نیست؛ بلکه نوعی بازتولید مشروعیت برای حضور نظامی آمریکا و همپیمانانش در منطقه نیز هست. اسرائیل با تحریک بیثباتی، عملاً توجیهی برای سیاستهای امنیتی غرب در خاورمیانه ایجاد میکند. پروژه جنگ با ترور، حمایت از رژیمهای استبدادی همسو و تحریمهای گسترده علیه کشورهایی چون ایران، همگی در هماهنگی با نیازهای امنیتی-سیاسی اسرائیل معنا مییابند.
مقاومت فرهنگی و بازخوانی ریشهها
اگر یوم النکبه نقطه آغاز پروژهای برای سرکوب ملتها بود، اکنون زمان آن فرارسیده که این پروژه را بازخوانی کنیم و در برابر آن، گفتمانی جدید از همبستگی و مقاومت بسازیم. فلسطین تنها یک مسئله عربی یا اسلامی نیست؛ بلکه نماد جهانی ستمستیزی و مبارزه با استعمار نوین است. همانطور که اشغال افغانستان نمیتواند از اشغال فلسطین جدا دیده شود، رهایی یکی نیز بدون دیگری ممکن نیست.
ما در مقام ملتهایی که بارها آوارگی، جنگ و مداخله را تجربه کردهایم، باید روایت مقاومت را بازنویسی کنیم. این روایت باید فراتر از میدان نبرد باشد: در حوزه فرهنگ، رسانه، آموزش و دیپلماسی نیز باید مقاومت را نهادینه کرد. یومالنکبه را نه فقط باید به یاد آوریم، بلکه باید آن را بستری برای بازاندیشی در نظم موجود جهان قرار دهیم.
اسرائیل همچنان با کمک قدرتهای جهانی، به اخراج فلسطینیها ادامه میدهد، شهرکسازی میکند، غزه در حال نابودی ست. اگر ما با این دروغ تاریخی مقابله نکنیم، جنگ همچنان ادامه خواهد داشت و صلح، یک رویا باقی خواهد ماند.
یوم النکبه، فقط یک روز در تقویم نیست؛ لحظهای است که صدای شکستن استخوانهای یک ملت در برابر لبخند جهانیان شنیده شد. از آن روز تاکنون، منطقه ما طعم صلح را نچشیده است. اسرائیل، به مثابه پروژهای سیاسی-نظامی، مأموریت دارد تا این بیثباتی را حفظ کند و مقاومت را خاموش سازد. اما صدای مقاومت، هرگز خاموش نشده؛ از سنگهای کودکان فلسطینی گرفته تا قلمهای روزنامهنگاران، از فریادهای مادران داغدار تا راهپیماییهای جهانی ضدصهیونیسم.
برای ساختن آیندهای متفاوت، باید ریشهها را بشناسیم، روایت رسمی را به چالش بکشیم و در کنار ملتهایی بایستیم که هنوز برای ابتداییترین حقوق خود میجنگند. تنها از مسیر این همبستگی است که شاید روزی، منطقه ما روی صلح را ببیند.

سعید محمدی