Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

سفر زلمی خلیلزاد به کابل

زلمی خلیلزاد، مردی که نامش با تار و پود فاجعه‌ی معاصر افغانستان گره خورده است، بار دیگر در سایه‌ی سکوت و بی‌اعتمادی، قدم به کابل گذاشت. این بازگشت، نه یک سفر معمول دیپلماتیک است و نه نشانه‌ای از صلح یا تغییر؛ بلکه بازتابِ چرخشِ دوباره‌ی تاریخ است، تاریخی که قربانیانش هنوز از زخم پیمان‌های فریبنده‌ی او خون‌چکان‌اند.

در نگاه نخست، حضور او شاید بی‌اهمیت به نظر آید؛ یک دیدار غیررسمی، بی‌هیاهو، بی‌خبررسانی. اما پشت این سکوت، پرسشی سنگین پنهان است: آیا خلیلزاد بار دیگر آمده تا در ویرانه‌ای که خود ساخته، نقشه‌ی تازه‌ای برای فریب و تباهی بکشد؟ این مقاله می‌کوشد به همین پرسش پاسخ دهد؛ اینکه سفر تازه‌ی او، در بستر تاریخ و سیاست امروز افغانستان، چه معنا و پیامدی می‌تواند داشته باشد.

  • سناریوی نخست : دیپلماسیِ پنهان در سایه‌ی فریب

در ظاهر، سفر زلمی خلیلزاد به کابل، تلاشی است برای احیای گفت‌وگو میان طالبان و واشنگتن؛ اما در عمقِ واقعیت، این سفر بیش از آنکه از دیپلماسی بگوید، بوی نیرنگ می‌دهد. از دوحه تا امروز، هر پیمانی که نام خلیلزاد در آن آمده، نه به صلح که به تداوم بحران انجامیده است. چنانچه پیمان دوحه، که قرار بود فصل تازه‌ای بگشاید، عملاً بزرگ‌ترین خیانت به مردم افغانستان بود. زیرا معامله‌ای شد که امنیت آمریکا را خرید و آینده‌ی افغانستان را فروخت.

در کابل، همه می‌دانند خلیلزاد نه از سر دلسوزی بازگشته و نه با نیت صلح و اصلاح. او به احتمال زیاد مأموریت دارد طالبان را تشویق کند که در برابر فشارهای داخلی و منطقه‌ای، همچنان در مدار منافع واشنگتن حرکت کنند. گفت‌وگوهایی که به ظاهر درباره‌ی اقتصاد، معادن و ترانزیت است، ولی در واقع پوششی برای بازسازی روابط سیاسی در قالبی جدید است.

اما در این میان، یک حقیقت تلخ پنهان است: آمریکا با آنکه نمیخواهد که برای افغانستان هزینه کند، اما می‌خواهد آن را کنترل کند. و خلیلزاد، ابزارِ این کنترل نرم است، مردی که با واژه‌های فریبنده و چهره‌ای آشنا، پیام‌هایی را منتقل می‌کند که از دهان دیپلمات‌های رسمی شنیده نمی‌شود.

طالبان نیز در موقعیتی پیچیده قرار دارند؛ فقر شدید و فشار اقتصادی، بیکاری و بازگشت مهاجرین، عدم امکانات کافی جهت سر و سامان دادن به وضعیت کنونی و از همه مهمتر انزوای بین المللی که چشم‌انداز آینده را کاملا مبهم ساخته است. خلیلزاد این وضعیت را خوب می‌داند و از آن به‌عنوان اهرمی برای چانه‌زنی استفاده می‌کند.

  • سناریوی دوم سفر زلمی خلیلزاد به کابل: مهار منطقه، نه نجات افغانستان

اگر این سفر را در سطح وسیع‌تر، یعنی در بستر رقابت‌های ژئوپولیتیکی منطقه ببینیم، نقش خلیلزاد روشن‌تر می‌شود. او بارها نشان داده که منافع آمریکا را بر هر مصلحت دیگر ترجیح می‌دهد، حتی اگر به قیمت فروپاشی دولت‌ها و رنج ملت‌ها تمام شود. از دوران اشغال تا خروج، سیاست او همیشه بر یک محور استوار بوده: حفظ نفوذ واشنگتن، نه حفظ ثبات کابل.

اکنون که روابط میان کابل و اسلام‌آباد به نقطه‌ی بحرانی رسیده است، خلیلزاد درست در همان لحظه‌ای وارد شده که آمریکا از گسترش نفوذ چین، ایران و روسیه در افغانستان نگران است. پکن در معادن لیتیوم سرمایه‌گذاری می‌کند، تهران در غرب کشور پروژه‌های انرژی را پیش می‌برد، و مسکو به دنبال ایجاد مسیرهای تجاری تازه در آسیای مرکزی است. در چنین شرایطی، بازگشت خلیلزاد چیزی نیست جز بازگشتِ چهره‌ی سایه‌وار دیپلماسی آمریکایی: حضوری بی‌پرچم اما پرنفوذ، برای مهار منطقه از درونِ خاک سوخته‌ی افغانستان.

در دهه‌ی هشتاد، مأموریت آمریکا مهار شوروی بود؛ پس از آن بهانه‌ی تروریزم؛ و اکنون، مهار چین و ایران. این تغییرِ هدف‌ها، اما تکرارِ همان سیاست است. یعنی استفاده از افغانستان به‌عنوان میدان بازی قدرت‌های جهانی. و خلیلزاد، در این میان، نه یک میانجی، بلکه مأمورِ ارزیابی میدان است: کسی که آمده تا ببیند در کابل، توازن قدرت هنوز چقدر در خدمت منافع واشنگتن است.

اما آنچه آمریکا و نمایندگانش نمی‌فهمند، این است که افغانستان دیگر همان صفحه‌ی شطرنج گذشته نیست. هر حرکت تازه، می‌تواند انفجاری ناگهانی در پی داشته باشد. زیرا در حال حاضر در این خاک، هر نقشه‌ای که با فریب آغاز شود، با خون پایان می‌یابد.

  • سناریوی سوم: بازگشت به تکرار تراژدی

و اگر هیچ‌یک از دو سناریوی بالا درست نباشد، شاید این سفر زلمی خلیلزاد به کابل چیزی جز اعتراف به شکست نباشد. مردی که روزی پیمان دوحه را امضا کرد، اکنون شاید آمده تا از نزدیک ببیند که چگونه همان پیمان، به گور صلح بدل شده است. او، که با غرور از «پایان جنگ» سخن می‌گفت، امروز در برابر واقعیتی ایستاده که در آن جنگ فقط تغییر چهره داده است.

در تاریخ افغانستان، صلح همواره قربانی معامله بوده است. از بن تا دوحه، هیچ توافقی نماند که در آن مردم، بهای خاموشی جهان را نپرداخته باشند. هر بار که سفیران لبخند زدند، چند ماه بعد، فاجعه‌ی تازه‌ای آغاز شد. خلیلزاد، این چرخه را بهتر از هرکس می‌داند؛ زیرا خود، حلقه‌ای از همان زنجیر است.

در چشمان او، نشانی از ندامت نیست، اما در حرکاتش، بوی اعتراف می‌آید، اعتراف به شکستِ تمام پروژه‌هایی که در ظاهر برای صلح ساخته شد اما در باطن برای سلطه طراحی گردیده است. او بار دیگر بازگشته تا به جهان نشان دهد که در افغانستان، هیچ پیمانی نمی‌میرد؛ فقط به شکل تازه‌ای زنده می‌شود.

در هر صورت، هیچ‌کس نمی‌داند این سفر چه در پی دارد: بازسازیِ رابطه‌ای گسسته، یا زمینه‌سازی برای فریب تازه‌ در مقیاس جهانی. اما با این حال، کابل هنوز همان شهرِ زخم‌خورده است؛ شهری که هر بار از خاکستر برمی‌خیزد، ولی دوباره زیر آوار وعده‌ها دفن می‌شود. و خلیلزاد، شاید آخرین بازیگرِ صحنه‌ای باشد که خودش نوشته بود، صحنه‌ای که در آن مردم افغانستان تماشاگر نیستند، بلکه قربانی‌اند. تاریخ این سرزمین، با واژه‌های فریبنده و چهره‌های آشنا پر شده است. اما در پسِ همه‌ی آن‌ها، یک حقیقت بی‌رحم باقی مانده: فاجعه در افغانستان هیچ‌گاه تمام نمی‌شود، فقط لباس عوض می‌کند.

سفر زلمی خلیلزاد به کابل
اهداف سفر زلمی خلیلزاد به کابل هر چه باشد، به سود افغانستان نیست

عایشه ببرک خیل

لینک کوتاه:​ https://tahlilroz.com/?p=10031

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *