سراجالحق، رهبر پیشین جمعیت اسلامی پاکستان، طی سخنانی ادعا کرده است که ایالات متحده امریکا با هدف بازپسگیری میدان هوایی بگرام، عمداً در پی تشدید تنش میان کابل و اسلامآباد برآمده است و میکوشد دو همسایه را در مسیر تقابل سوق دهد. این سخنان، در فضایی مطرح میشود که پیش از آن، دونالد ترامپ بارها با لحنی آمیخته به خشم و حسرت از «از دست دادن بگرام» یاد نموده و آن را یکی از بزرگترین اشتباهات خروج از افغانستان دانسته و بعضا با تهدید از ضرورت بازگشت امریکا به این پایگاه سخن گفته بود.
همزمان، افزایش تنشهای لفظی و میدانی میان افغانستان و پاکستان، از جمله حملات موشکی و اظهارات تند سیاسی، این گمانه را تقویت کرد که تحولات جاری، فراتر از اختلافات معمول مرزی در جریان قرار دارد. چنانچه تجربه تاریخی افغانستان نشان داده است هرگاه رقابت قدرتهای بزرگ با شکافهای منطقهای گره خورده، هزینه اصلی را مردم این سرزمین پرداختهاند.
از این رو پرسش اساسی اینست که آیا تنشهای اخیر میان افغانستان و پاکستان، بخشی از یک سناریوی بزرگتر برای احیای نفوذ امریکا و بازگشت به بگرام محسوب میشود یا این تحولات، ریشه در معادلات مستقل منطقهای دارد. این مقاله میکوشد با تکیه بر شواهد تاریخی، تجربههای عینی و تحلیل واقعگرایانه، به این پرسش پاسخ دهد.
بگرام؛ از میدان هوایی نظامی تا گره راهبردی
میدان هوایی بگرام در طول دو دهه حضور نظامی امریکا، مهمترین مرکز عملیات اطلاعاتی و لجستیکی واشنگتن در افغانستان محسوب میشد و نقش محوری در مدیریت جنگ، پروازهای شناسایی و شبکههای اطلاعاتی ایفا مینمود. موقعیت جغرافیایی این پایگاه، که در نزدیکی چین، آسیای میانه، ایران و مسیرهای راهبردی منطقه قرار دارد، بگرام را به یک دارایی ژئوپولیتیکی کمنظیر تبدیل کرده است. به همین دلیل، خروج امریکا از افغانستان، برای سیاستمداران امریکایی، بهویژه دونالد ترامپ، به یک شکست نمادین و راهبردی بدل شده است.
ترامپ در دورههای مختلف، با صراحت از این تصمیم انتقاد نموده و آن را نشانه ضعف دانسته و بارها تأکید کرده است که امریکا نباید چنین پایگاهی را از دست میداد. این اظهارات، صرفاً بیان حسرت نیست، بلکه بازتاب نگاه راهبردی واشنگتن به بگرام بهعنوان یک ابزار مهار رقبا محسوب میشود. با این حال، در برابر این مواضع، طالبان بهطور مداوم اعلام کردهاند که اجازه نخواهند داد حتی یک وجب از خاک افغانستان دوباره در اختیار امریکا قرار گیرد و این موضع را بهعنوان اصل غیرقابلمذاکره مطرح کردند. این تقابل لفظی، بگرام را از یک موضوع نظامی به یک نماد حاکمیت و استقلال بدل کرده است.
اظهارات سراجالحق و منطق مداخله بیرونی
سخنان سراجالحق درباره نقش امریکا در تشدید تنش میان کابل و اسلامآباد، در بستر تاریخی خاصی مطرح شد که نمیتوان آن را نادیده گرفت. زیرا تجربه چند دهه گذشته نشان داده است که ایالات متحده هرگاه در منطقه با بنبست مواجه شده، تلاش کرده است با فعالسازی شکافهای محلی و منطقهای، مسیر نفوذ خود را هموار سازد. چنانچه در دهه ۱۹۸۰، افغانستان به میدان رقابت قدرتها تبدیل شده بود و در دو دهه اخیر نیز مبارزه با تروریسم، پوششی برای حضور نظامی امریکا بود.
از این منظر، ادعای سراجالحق را میتوان هشداری سیاسی تلقی کرد که بر خطر بازی خوردن کشورهای منطقه در زمین قدرتهای فرامنطقهای تأکید میکند. افزایش ناگهانی تنشها، همزمانی آن با سخنان ترامپ و تشدید فشارهای سیاسی، این فرضیه را تقویت میکند که برخی بازیگران بیرونی، از اختلافات موجود بهرهبرداری میکنند. این وضعیت، بار دیگر این واقعیت را یادآور میشود که هرگونه بیثباتی در روابط افغانستان و پاکستان، زمینه را برای مداخله دیگران فراهم میکند و این چرخه بارها در تاریخ تکرار شده است.

پاکستان، تهدید، دیپلماسی و بنبست تجربهشده
تنش میان افغانستان و پاکستان، بهطور طبیعی به سود هیچیک از دو طرف نیست. تجارت، امنیت مرزی، مهار افراطگرایی و ثبات اجتماعی، همگی قربانی چنین تقابلی میشوند. با این حال، آنچه این تنش را خطرناکتر میکند، قرار گرفتن پاکستان در مدار سیاستهای مداخلهجویانه امریکا است. چنانچه تجربه دو دهه گذشته نشان داده که اسلامآباد هرگاه بیش از حد به نسخههای بیرونی تکیه کرده، در نهایت خود با بحرانهای عمیقتری مواجه شده است.
از طرفی سفرهای مکرر مقامات پاکستانی به واشنگتن، با هدف جلب حمایت برای مقابله با تروریسم، در عمل دستاوردی پایدار به همراه نداشته است. زیرا تروریسم، پدیدهای ریشهدار در بسترهای محلی و منطقهای است و نسخههای بیرونی، نهتنها آن را درمان نکرده، بلکه در مواردی تشدید کرده است.
در این میان، لحن تهدیدآمیز برخی مقامات پاکستانی، بهویژه در قبال افغانستان، نهتنها کارساز نبوده، بلکه به افزایش بیاعتمادی انجامیده است. زیرا طالبان، چه موافق سیاستهایشان باشیم و چه منتقد، در عمل نشان دادهاند که در برابر فشار و تهدید، عقبنشینی نمیکنند. از همین رو این واقعیت، معادلات سنتی مبتنی بر زور را بیاثر کرده است.
ترامپ، سراجالحق و حافظه تاریخی افغانها
اگر اظهارات تهدیدآمیز ترامپ و هشدارهای سراجالحق را کنار هم بگذاریم، تصویری روشنتر پدیدار میشود: امریکا هنوز هم بگرام را بهعنوان یک فرصت ازدسترفته میبیند و برخی بازیگران منطقهای، آگاهانه یا ناآگاهانه، ممکن است در مسیر احیای این رؤیا قرار گیرند. اما آنچه در این محاسبات نادیده گرفته میشود، حافظه جمعی مردم افغانستان است.
بیست سال حضور نظامی امریکا، با روایتهایی انباشته از بمباران عروسیها، زندان بگرام، شکنجه، حملات شبانه و تلفات غیرنظامیان گره خورده است. این تجربه، به یک آگاهی عمومی بدل شده که اجازه تکرار آن را نمیدهد. بگرام، در ذهن افغانها، نه نماد امنیت، بلکه یادآور رنج و تحقیر است.
از همین رو، مقاومت در برابر بازگشت امریکا، صرفاً موضع یک گروه سیاسی نیست؛ بلکه واکنشی اجتماعی و تاریخی است. در چنین فضایی، هرگونه تلاش بیرونی برای مهندسی تنش و باز کردن دوباره دروازههای بگرام، نهتنها با شکست مواجه خواهد شد، بلکه میتواند منطقه را بهسوی بیثباتی گستردهتر سوق دهد.
نتیجهگیری
بررسی اظهارات سراجالحق، تهدیدهای دونالد ترامپ و روند فزاینده تنش میان افغانستان و پاکستان نشان میدهد که منطقه بار دیگر در آستانه بازیهای پرهزینهای قرار گرفته است که طراحان اصلی آن در بیرون از این جغرافیا ایستادهاند.
تجربه تاریخی بهروشنی نشان داده است که تقابل میان دو همسایه، نهتنها امنیت و ثبات را تأمین نکرده، بلکه همواره زمینه مداخله قدرتهای فرامنطقهای را فراهم ساخته است و پیامدهای آن، بیش از همه متوجه کشورهای منطقه بوده است. پاکستان نیز در صورتی که همچنان بر سیاستهای مداخلهجویانه امریکا تکیه کند، ناگزیر با همان چرخه بنبست، فشار و بیثباتی روبهرو خواهد شد که در سالهای گذشته بارها آن را تجربه کرده است.
راه برونرفت از این وضعیت، نه در تشدید تنش و زبان تهدید، بلکه در بازگشت به منطق گفتوگوی منطقهای و پذیرش واقعیتهای جدید افغانستان نهفته است. بگرام برای امریکا به رؤیایی ازدسترفته بدل شده است، زیرا اراده سیاسی حاکم و حافظه تاریخی جامعه افغانستان، اجازه تکرار تجربهای را نمیدهد که با جنگ، خشونت و رنج گره خورده بود. آینده ثبات منطقه در گرو عقلانیت سیاسی، همکاری منطقهای و فاصله گرفتن از نسخههای بیرونی رقم میخورد و تاریخ این جغرافیا بارها نشان داده است که هر مسیر دیگری، به تکرار همان فاجعههای آشنا انجامیده است.

مریم مرادی











