بازگشت امریکا به بگرام
در ماههای اخیر، بحث بازگشت احتمالی ایالات متحده به پایگاه هوایی بگرام دوباره در فضای رسانهای و سیاسی برجسته گردیده است؛ بهویژه پس از آنکه دونالد ترامپ در سپتمبر ۲۰۲۵ به صورت علنی خواهان بازپسگیری بگرام شد و حتی هشدار داد که اگر بگرام پس داده نشود، اتفاقات بد رخ خواهد داد. در چنین زمینهای، سراجالحق، رهبر پیشین جماعت اسلامی پاکستان، هشدار داده است که واشنگتن برای فراهمسازی زمینه بازپسگیری بگرام، عمداً تنش میان کابل و اسلامآباد را تشدید میکند.
با توجه به تاریخ چهل ساله گذشته، بگرام دیگر صرفا یک میدان هوایی نیست؛ بلکه در حافظه امنیتی منطقه، نماد توان عملیاتی فرامنطقهای در قلب آسیای جنوبی/مرکزی است. همین نماد بودن سبب میشود که هر اشارهای از سوی واشنگتن، بهویژه از سوی رئیسجمهور امریکا، به سرعت به بحثهای بزرگتر درباره رقابت قدرتهای بزرگ، ضدتروریزم و بازیهای نفوذ منطقهای وصل گردد. در سپتمبر ۲۰۲۵ ترامپ با ادبیات تهدیدآمیز خواهان بازپسگیری بگرام شد. او همچنین بگرام را به منطق رقابت با چین گره زده است. وی نزدیکی بگرام به چین و حتی موضوعات مرتبط با ظرفیتهای حساس چین را بخشی از توجیه خود میداند.
اما این گفتمان علنی یک مشکل بزرگ دارد: طالبان به عنوان قدرت حاکم در کابل—بازگشت نظامی خارجی را رد میکنند و بگرام را خط سرخ حاکمیت میدانند. در نتیجه، مسیر مستقیمِ دسترسی امریکا به این منطقه، پرهزینه و کممشروعیت جلوه میکند. اینجاست که بحث مسیرهای غیرمستقیم مطرح میگردد و دقیقاً در همین شکاف، سخن سراجالحق معنا پیدا میکند.
از واقعگرایی تا امنیتیسازی و سیاست بحران
از سه زاویه مختلف باید به این مسئله نگاه کرد:
1) از نگاه واقعگرایانه در روابط بینالملل: دولتها بهعنوان کنشگران اصلی نظام جهانی در نظر گرفته میشوند که در یک محیط نسبتاً ناامن و رقابتی عمل میکنند؛ از همینرو، تصمیمها و سیاستهایشان را بیشتر بر مبنای محاسبه هزینه و فایده و با هدف حفظ بقا، جلوگیری از برهمخوردن توازن قوا به سود رقیبان و افزایش حداکثری امنیت و توان بازدارندگی خویش تنظیم میکنند، نه صرفاً بر اساس ملاحظات اخلاقی یا آرمانگرایانه.
در این منطق، «پایگاه» نوعی دارایی است که ظرفیتهای اطلاعاتی، هوایی و بازدارندگی را فشرده و نزدیک به میدان منازعه فراهم میسازد. اگر یک دارایی، امکان واکنش سریعتر و کمهزینهتر را ایجاد کند، ارزش آن در محاسبه راهبردی بالا میرود، بهخصوص وقتی تهدیدها سیال و فرامرزی باشد. بر این اساس اینکه ایالات متحده تمام تلاش خود را به کار بگیرد تا به هر نحوی که شده پایگاه بگرام را در دست بگیرد، تلاش معقول و منطقی است؛ به این معنی که کاملا محتمل است هرگونه سناریویی را آماده کند تا حضور خود را در آن منطقه توجیه کند.
2) امنیتیسازی: یعنی یک موضوع از سطح سیاست عادی به سطح تهدید وجودی ارتقا داده شود تا اقدامات فوقالعاده قابلقبول گردد. در این چارچوب، تشدید بحران لزوماً به معنای ایجاد بحران از صفر نیست؛ گاهی صرفاً بازتعریف و برجستهسازی بحران موجود است تا گزینههایی که پیشتر نامشروع بودند، مشروع جلوه کند. از این منظر نیز ممکن است رسانهها به طور خواسته یا ناخواسته، با انتشار اخبار به گونهای که بحران را تشدید کند، در راستای اهداف امریکا فعالیت کنند.
3) در سیاست بینالملل، بحرانها گاهی به صورت ناخواسته رخ میدهند و گاهی بازیگران میکوشند از آنها بهرهبرداری کنند. تفاوت کلیدی اینجاست: اثبات قصد مستقیم معمولاً نیازمند اسناد محرمانه است؛ اما فهمیدن قابلیت کارکردی بحران برای یک هدف راهبردی با دادههای علنی نیز ممکن است. این تمایز برای بحث ما حیاتی است: تنش کابل–اسلامآباد میتواند به طور منطقی زمینهساز مشروعیتبخشی برای نقشآفرینی بیرونی گردد، حتی بدون آنکه واشنگتن قطعاً دستور شعلهورکردن تنش را داده باشد.

تنش میان کابل–اسلامآباد و مواد خام مورد نیاز
در ۲۰۲۵، روابط افغانستان و پاکستان بارها دچار تنش مرزی و سیاسی شد، به طوری که گذرگاه تورخم نزدیک به یک ماه به سبب درگیری و اختلاف بر سر ساخت یک پوسته مرزی، مسدود بود. این انسداد، تجارت و رفتوآمد را مختل و فشار اقتصادی–انسانی بر افغانستان را تشدید کرد. در ماه اکتوبر، درگیریهای مرزی به سطحی رسید که رویترز آن را «مرگبارترین تقابل از زمان بازگشت طالبان در ۲۰۲۱» توصیف کرد: پاکستان از کشتهشدن ۲۳ سرباز خود سخن گفت.
در ماه دسمبر نیز حملات در پاکستان تشدید شده و برنامهریزی انجام آنها به آنسوی مرز، یعنی افغانستان نسبت داده شده است. بنابراین حتی بدون هر نوع دخالت بیرونی، درونمایۀ تنشها روشن است: اختلافات مرزی، روایتهای متقابل درباره حاکمیت و پوستهها، و به ویژه اتهامهای پیدرپی درباره فعالیت گروههای مسلح TTP و نیز تهدیدهای داعش خراسان. این همان مواد خامی است که میتواند به بحران امنیتی بزرگتر تبدیل شود.
پس از خروج نیروهای امریکایی از افغانستان در سال ۲۰۲۱، واشنگتن اعلام کرد که رویکرد خود در مبارزه با تروریزم را از حضور مستقیم و گسترده در داخل افغانستان به یک مدل تازه تغییر میدهد؛ مدلی که در آن عملیاتهای شناسایی، اطلاعاتی و در صورت نیاز حملات هدفمند، از بیرون قلمرو افغانستان و با تکیه بر تواناییهای هوایی و اطلاعاتی انجام میشود، نه با استقرار پایگاهها و نیروهای بزرگ در داخل کشور.
در گزارش رسمی بازرس ارشد نهادهای مسئول در ایالات متحده آمده است که پس از ماه اکتوبر ۲۰۲۱، یک مأموریت مشخص برای پیگیری همین رویکرد آغاز گردید؛ مأموریتی که هدفش مقابله با تهدیدهایی بود که منشأ یا پیوند جدی با افغانستان دارند و میتوانند به امنیت منطقه و منافع ایالات متحده آسیب برسانند. در همان گزارش تأکید میشود که برای عملیکردن این رویکرد، ایالات متحده تنها به تواناییهای خود اکتفا نکرده، بلکه در کنار آن تلاش کرده است با برخی کشورهای همسایه و شریک در آسیای مرکزی و جنوب آسیا همکاری امنیتی داشته باشد؛ همکاریهایی مانند تقویت ظرفیتهای حفاظت سرحدی، تبادل اطلاعات، پشتیبانیهای آموزشی و تخنیکی و هماهنگیهای ضدتروریزمی.
به بیان روشنتر: این راهبرد میخواهد بدون برگشت به اشغال زمینی، امکان نظارت و واکنش را حفظ کند، اما برای این کار ناگزیر است به دسترسیهای منطقهای، شبکههای اطلاعاتی و ظرفیت عملیاتی نزدیکتر به جغرافیای افغانستان تکیه کند.
این گزارهها یک پیام مهم دارند: حتی اگر اشغال زمینی در کار نباشد، نیاز به اطلاعات، دسترسی، ظرفیت پروازی و همکاریهای منطقهای همچنان برجاست. افزون بر این، در نسخۀ خلاصه همین گزارش نیز بر این تأکید شده که تهدیدهای برخاسته از افغانستان محرک بیثباتی منطقهای است و کشورهای آسیای مرکزی خواهان کمک امریکا برای حفاظت سرحداتشان در برابر تهدیدهای مبتنی بر افغانستان بودهاند.
در چنین چارچوبی، بگرام از منظر نظری گزینۀ ایدهآل است: یک پایگاه بزرگ، نزدیک به کانون بحران، با ظرفیت اطلاعاتی–هوایی. اما ایدهآل بودن به معنای قابل دسترس بودن نیست؛ دسترسی به بگرام با سد طالبان و حساسیت چین/روسیه/ایران و حتی محاسبات پاکستان گره خورده است. بنابراین اگر یک بحران امنیتی در منطقه شکل بگیرد، حضور امریکا مشروع جلوه میکند، و چه بحرانی بهتر از اختلافات بین طالبان و پاکستان؟ چنین اختلافاتی به غایت ظرفیت تبدیل شدن به یک بحران امنیتی را دارند تاامرکیا بتواند از این آب گلآلود ماهی خود را بگیرد. در نهایت، در نظر گرفتن تمام این مسائل سخن سراجالحق را از یک شعار سیاسی به نظریهای قابل دفاع ارتقا میدهد.

حکیم تاجیک











