جستجو
Close this search box.
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

با سر زدن سپیدی خورشید عالمتاب، راویانِ چَل‌چَله‌باز و افسانه‌ساز توسن سخن را بدین گونه به جولان درآوردند که در سایه امن و بوجی بوجی امنیتِ آن گنبدِ همیشه آهنین و رقیب سرسخت آن آسمان آبی، شخصی که راویان از آن با نام نتانیاهو یاد کرده‌اند، روی بستر لمیده بود و خُروپُفش به بلندی صداهای از تهی دلِ ده درازگوش بلند بود. با صدای فریادی از جا پرید، اینسو و آنسو دوید، ولی به کسی نرسید. ناچار به درون چاهی خزید و با چشمان خودش دید که پهپادی به خانه‌اش رسید و از آن آتشی دمید.

القصه چون ساعاتی از آن ماجرا گذشت، نتانیاهو فریاد زد و امیران و وزیران هر کدام از سوراخ‌ها بیرون شدند و مبارک‌ها نثارش کردند که توانسته یکبار دیگر از چنگ ملک الموتِ دنیا فرار کند. خشم سراپای وجودش را فراگرفته بود و از ترس خبری نبود، چون از فرق سر تا کف پا همچون درخت طوفان‌زده می‌لرزید.

ماجرا را از وزیر ارشد جویا شد. آن وزیر نابکار و بدکردار بدین‌گونه ماجرا را شرح داد: فلان دشمن از فلان ملک با وسیله‌ای که به آن پهپاد میگویند، در میانه راه با هلیکوپتری از ما سلام و علیکی کرد و سپس به سراغ تان آمد تا صبح بخیری بگوید و سپس دست شما را بگیرد و به نزد آبا و اجداد تان ببرد. اما احسنت بر شما که چون پشک، هفت دم دارید و همانند ماجرای کوه قدس، این‌بار نیز به این سوراخ خزیدید.

نتانیاهو که چهره‌اش همانند تربوز پخته، تغییر کرده بود، نهیب زد و گفت: آن گنبد همیشه آهنین و همیشه فولادتَن چه می‌کند که دشمن حتا تا خوابگاهم نفوذ کرده و نمی‌گذارد، اندکی در سوراخ کوه رویاهایم بخسبم؟

وزیر به سختی آب دهن را قورت داد: گالانت به فدای آن تنبان تَر (خیس) شده‌ات. گویا آن امنیت‌پوهانِ کابینه‌ات به تو خیانت کرده‌ و به جای آن گنبد همیشه فولادتَن و آهنین، چلوصافی را نصب کرده‌اند که هیچ قوه دافعه‌ای ندارد و با لبخند از موشک‌ها و پهپادها استقبال می‌کند تا از سوراخ‌هایش بگذرند.

نتانیاهوی قهرمان تنبان خیس شده را تبدیل نمود. اندکی صبر کرد، اما گریه امانش نداد. به برادر بزرگ‌ترش زنگوله‌ای زد: برادر! ای که با کراماتت با هوا دست می‌دهی و با باد هم‌نشین استی. ای برادرِ از جان بهتر، ای عزیزتر از شش و گرده و جیگر! پس اینکه ایران گنبدم را، میادینم را، زمینم را و خودم را سوراخ سوراخ کرد، اکنون دشمن دیگری از مُلکی به‌نام لبنان، پهپادی را فرستاد و قصد جانم را کرد. دردناک‌تر از آن طعنه دختر خسرم است که با صد لَعن و فحش می‌گوید: بشرم! بمیر! با هر حمله دشمن، بسترت را خیس می‌کنی و به‌دنبال سوراخ می‌گردی تا زندگی نکبت‌بارت را نجات دهی.

برادر بزرگتر چون ناله‌های کوچکتر را شنید، آهی کشید و افسوسی دمید و سپس گفت: عزیز برادر! ای مایه سرافکندگی و ضرر، حال که چنین شده، خودم می‌شوم یار و یاور تا نشوی بی‌دلبر. به‌خودت مسلط باش و مکن خطر. بیا اینجا و از آنجا بپر تا نکنی ضرر. هر روز که میگذرد، عمرت شود کوتاه‌تر، پس بیا تا با هم بگرییم و دردهای دل کنیم تازه‌تر.

گریه‌های کوچک‌تر، بیشتر شد. هق هق کنان از محاصره شدنش گفت: راه پس را آن دشمن بسته، راه پیش آن دیگری. هوا را همه میزنند و زمین را آن دیگری. اگر محبتی تو را باشد از من در دل، پس به کمکم آ، پولی بده و دستم بگیر تا پرواز کنم و از این وضعیت نجات یابم.

راویان روایت می‌کنند که چون سخن بدینجا رسید، ناگهان آن حافظه کل و اسطوره مالیخولیا به برادر کوچکتر گفت: تو کیستی؟

گویند وقتی کارمندان مخابرات این مکالمه را شنیدند، هر کدام به‌دلیل شدت درد گرده، به شفاخانه‌ها منتقل شدند که وضعیت برخی از آنها خوب توصیف نشده است.

پشک
نتانیاهو چون پشک هفت دم دارد

الیاس احمدی

لینک کوتاه:​ https://tahlilroz.com/?p=7010

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *