ماجرای امیر ارسلان اوکراینی
داستان تخیلی امیر ارسلان رومی، یکی از قدیمیترین و معروفترین داستانها در میان مردم افغانستان است و کمتر کسی پیدا میشود که این داستان جذاب را نخوانده و یا نشنیده باشد. قهرمانی که بخاطر عشق به فرخلقا و رسیدن به کرسی پادشاهی پدرش، با انواع و اقسام انسانها و جنیان مبارزه میکند و سرانجام پیروز میشود.
رسانهها گزارش دادهاند که این داستان چند سال قبل به زبان اوکراینی در اوکراین به چاپ رسیده بود و یک نسخه آن بهدست ولادیمیر زلنسکی رسید. گویند وقتی جناب زلنسکی این داستان را خواند، دو بخش آنرا مورد توجه قرار داد و تعهد کرد که حتماً به آنها خود را میرساند. اولی رسیدن به فرخلقای دوران بود که تاهنوز مشخص نشده بود، ولی چون اولنا (همسرش) از این ماجرا باخبر شد، قوطی مرگ موش را به قهرمان نشان داد و پس از آن ارسلان اوکراینی از خواست اول خود صرف نظر کرد. دومین هدف، نزدیک شدن به مُلک غرب بود تا با حمایتهای ممالک غربی، بتواند سرزمین روسیه را فتح کند و در کاخ مسکو بر اریکه قدرت بنشیند.
آنزمان با خود میگفت: من که اینهمه استعداد و توانایی دارم، همه را میخندانم، پادشاه پرقدرتی هستم و بدون شک اگر من نبودم، زمین نمیتوانست بچرخد و زمان متوقف میشد، پس میتوانم کشورگشایی کنم.
القصه ماجرا به اینجا کشید که امیر ارسلان اوکراینی زنگولهای زد به یکی از شاهان مُلک غرب بنام «شاه بایدن» و بعد از سلام و علیکی توسن سخن را بدین گونه به جولان درآورد: ای برادر! آیا مصلحت میدانی که به مُلک روسیه پشت کنم و به مُلک شما نزدیک شوم تا با هم کشورگشایی کنیم و فتحها را نصیب شویم. اگر مقبول تو باشد، پس حمایتم کن!
شاه بایدن در جواب گفت: آنچه در توان دارم، دریغ نخواهم کرد، پس به پا خیز، مُلک روس را از آن خود بنمای و کشورگشایی نما. من و تمام ممالک غرب در کنار تو هستیم و حمایتت میکنیم.
امیران و وزیران دربار امیر ارسلان اوکراینی هرچه نصیحت کردند که فریب شاه بایدن را مخور، چون او همانند قمروزیر حیلهگر است و وفای بهعهد ندارد، مفید واقع نشد. لشکریان صف کشیدند و جنگ آغاز شد. از سپاه امیر چیزی باقی نماند، شهرها ویران شدند، بخشیهای از مُلک اوکراین توسط روسیه تصرف شد و امیر به شاه بایدن زنگولهای زد و تقاضای کمک کرد، اما بایدن در جواب جیغ زد: تو کیستی؟
امیر بهشدت ناراحت شد تا اینکه آنعده از امیران و وزیران دربار که باقی مانده بودند، از وضعیت جسمانی شاه بایدن گفتند: او دچار مالیخولیا شده، با هوا دست میدهد و با باد عجین است. از همان ابتدا گفتیم که مبادا فریب این شبه قمروزیر مکار را بخورید، ولی گوش نکردید.
پس از آن واقعه، امیر به شدت مایوس شد. زیاد به دربار نمیرفت و خود را در اتاق زندانی کرده بود. تا اینکه قاصدان خبر رساندند که ترامپ نامی توانسته شاه بایدن را شکست دهد و تا چند روز دیگر بر کرسی پادشاهی مُلک امریکا مینشیند. امیر، ترامپ را میشناخت و به همین خاطر زنگولهای به شاه بایدن زد و گفت: ای شاه جفاکار! الحق که همانند قمروزیر، حیلهگر و مکار هستی. من به وعدههای تو فریب خوردم و امروز از مُلکم چیزی باقی نمانده. آن ایام فکر میکردم که اگر من نبودم، زمین نمیتوانست بچرخد، ولی امروز به اندازه فضل محمود فضلی، رئیس اداره امور پیشین مُلک افغانستان هم ارزش ندارم.
او خانههای وزیراکبر خان را داشت، ولی من فقط میخواستم فرخلقایی پیدا کنم، اما زنم قبل از آن مرگ موش را برایم پیشنهاد داد. اکنون خودت هم ذلیل و حقیر شدی و میدانم که ترامپ شاه همین چند جریب زمینی که برایم باقی مانده است را هم به مُلک روس میدهد. من میخواستم امیرارسلان اوکراین باشم، ولی تو مرا تبدیل به الماس خان کردی که عمرش کوتاه بود و سرش به باد رفت. پس ننگ بر تو باد که اینگونه مرا خوار و خفیف کردی.
القصه ولادیمیر زلنسکی، امیر ارسلان اوکراینی نشد و پس از مدتی شاه زلنسکی و شاه بایدن هر دو جل و پوستک خود را جمع کردند و با زمزمه آهنگ: من میرم از این شهر، این شهر از تو باشد…، رفتند و رفتند و رفتند.
الیاس احمدی