وضعیت جوانانِ افغانستان
در میان کوچههای خاموشِ کابل، در هیاهوی بازارهای نیمهجان مزار شریف، و در خلوت اندوهبار ولایتهای غرب و شرق، جوانانی دیده میشوند با چشمانی پر از خواب، اما دستهایی تهی و ذهنهایی سرگردان. این واقعیت تلخ، پرسشهای بنیادین را در ذهن هر ناظر آگاه برمیانگیزد: چرا در کشوری با چنین ظرفیت جوان، بیکاری همچنان بیداد میکند؟ چرا جوان افغان در پی ساختن نیست، بلکه در سودای رفتن میسوزد؟ این پرسشها، پاسخهایی عمیق و چندلایه میطلبد؛ پاسخهایی که باید میان نقش حاکمان، میراث ساختارهای فاسد پیشین، و روحیه و فرهنگ نسل نو توازن برقرار سازد.
از شعارهای پوچ گذشته تا اقدامات اقتصادی طالبان
اگر بخواهیم بیپرده سخن گوییم، طالبان که بهظاهر لباس سیاست را با وصلههایی ناهمگون بر تن دارد، برخلاف پیشداوریهای متعارف، در زمینه اقتصاد و اشتغال گامهایی واقعگرایانه برداشته است. شاید برای بسیاری عجیب بنماید، اما حقیقت آن است که در بیش از سه سال حکمرانی طالبان، پروژههای زیربنایی، مسیرهای ترانزیتی، استخراج معادن و ایجاد بازارهای محلی جان دوباره یافتهاند. طالبان، برخلاف رئیسجمهور پیشین که خود را دانشآموخته اقتصاد میخواند، نشان داد که اقتصاد را نه در کتابهای دانشگاهی غرب، بلکه در میدان عمل باید آموخت.
اشرف غنی، مردی که روزگاری به کمک پروژههای خارجی با چهرهای روشنفکرانه بر اریکه قدرت تکیه زد، نه تنها فرصتهای اشتغال را نابود ساخت، بلکه با سیاستهای فاسد و انحصارگرایانهاش خون اقتصاد را در رگهای کشور منجمد کرد. از برنامهی “کارجویان جوان” تا “شهرکهای صنعتی”، همه و همه به ویترینهایی بدل شدند برای جلب کمکهای خارجی، نه برای تغییر سرنوشت نسل جوان. غنی هرگز به جوان به مثابه ظرفیت نهنگریست؛ بلکه جوانان را همچون مصرفکننده کمکهای خارجی دید و بس. فساد گسترده، قراردادهای فرمایشی، و انحصار پروژهها در دایرهی اقوام خاص، چنان زخمی بر پیکر اقتصاد نهاد که تا هنوز چرک آن جاریست.
اما طالبان با تأمین نسبی امنیت در سراسر کشور، زمینهای را مساعد ساخته که جوانان بتوانند برای کار و فعالیت دست به ابتکار بزنند. امنیت، که سالها در سایه جنگ و انفجار از جوانان سلب شده بود، حالا در بسیاری از مناطق به آنان این فرصت را داده است که بدون هراس از مرگ، به دنبال کسبوکار، زراعت، صنعت و حتی مهارتهای کوچک محلی بروند. درست است که چالشهای متعددی موجوده و بسیاری از حقوق مدنی زیر پرسش است و بیکاری گسترده همچنان سایه افکنده، اما باید پذیرفت که کار، تنها به معنای کارمندی و پشت میز نشستن نیست.
جوانانِ افغانستان و مسئولیت فردی در بحران اشتغال
به دلیل اینکه کار، تنها کارمندی و استخدام دولتی نیست، نمیتوان تمام بار مسئولیت را بر دوش حاکمان دیروز و امروز نهاد. بخشی از مشکل، در خود جوانان این سرزمین نهفته است؛ جوانانی که اغلب، نه تنها به کارآفرینی نمیاندیشند، بلکه در پی کوچکترین روزنهی مهاجرت، بار سفر میبندند و گمان میبرند که راه نجات، در ترک وطن است نه در ساختن آن. فرهنگ چشمداشت به دولت، وابستگی به کارهای اداری، و نبود روحیهی ابتکار، جوان افغان را از فاعل توسعه به منتظر کمک بدل کرده است.
این نسل، که باید قوهی خلاقهی خود را در عرصههای نوین چون تکنالوژی، زراعت مدرن، خدمات دیجیتال و صنایع دستی بهکار گیرد، متأسفانه به جای خلق فرصت، منتظر شغل آماده مینشیند. آنگاه که در کشورهای دور، جوانان در سرای خانههای شان ایدهای را به ثروت بدل میسازند، جوان افغان از نبود دفتر کاری شکوِه میکند. این واقعیتِ دردناک، بیش از هر چیز، گویای نیاز به دگرگونی در نگرش و تربیت فرهنگیست.
نباید انکار کرد که نبود دسترسی به سرمایه، و خلاهای ساختاری، مسیر تولید و کارآفرینی را دشوار ساخته است؛ اما هیچ تحولی بدون ارادهی فردی شکل نمیگیرد. اگر جوان افغان باور نکند که میتواند در همین خاک، در همین محیط، منشأ تغییر باشد، هیچ حکومتی، فارغ از ماهیت سیاسیاش، نخواهد توانست آیندهای روشن برای او رقم بزند.
افغانستان سرزمینیست که هنوز میتوان از آن رویید. این خاک، گرچه زخمی و خسته است، اما بارور و زایا باقی مانده. مسئولان امروز، اگرچه در برخی حوزهها نشانههایی از مدیریت هدفمند اقتصادی نشان دادهاند، اما در سیاستگذاری جامع، آموزشمحور و عدالتطلبانه هنوز راهی دراز در پیش دارند. با این حال، چشم امید تنها به تصمیمهای بالا نباید باشد.
جوانانِ افغانستان باید بدانند که بار فردا بر دوش آنهاست. اگر آنان نخواهند، هیچ نیروی بیرونی نخواهد توانست طلوعی نو را برای این سرزمین رقم زند. وقت آن است که جوانان و تحصیل یافتهگان از لاک انفعال بیرون آید، دست از خوابهای بیپایان مهاجرت بردارند، و با نیروی خویش، فردایی بهتر را بسازند. درخت اگر باید بروید، از دل همین خاک بروید، نه در سرزمینهای بیگانه. امید را باید از درون خود رویاند، نه از درهای بستهی سفارتها طلب کرد.

مسلم اخلاقی