پارادوکس همکاری پاکستان و آمریکا در نبرد با تروریسم
چهار دهه گذشته، جنوب آسیا و خاورمیانه صحنه یکی از پیچیدهترین بازیهای ژئوپلیتیک جهان بوده است. در این میدان، واژه «تروریسم» نهتنها ابزار توجیهی برای سیاستهای قدرتهای بزرگ بوده، بلکه وسیلهای برای بازتعریف مرزها، اتحادها و دشمنیها به شمار آمده است.
پاکستان و ایالات متحده، دو بازیگر کلیدی این صحنه، سالهاست که در قالب همکاریهای به ظاهر مشترک برای مبارزه با تروریسم، روابطی پر از ابهام، تناقض و فراز و فرود ساختهاند. از جنگ شوروی در افغانستان تا حملات یازده سپتمبر و سپس اشغال افغانستان توسط ناتو، هر فصل این رابطه بر بستری از اعتماد شکننده و منافع متضاد بنا شده است.
پرسش اصلی اینجاست: آیا دو کشوری که خود در ایجاد و تداوم شبکههای افراطی نقش داشتهاند، میتوانند در نابودی همان شبکهها موفق شوند؟ یا اینکه این اتحاد استراتژیک تنها نقابی است بر چهره واقعیتی تاریک، جایی که مبارزه با تروریسم بیش از آنکه راهحلی برای امنیت باشد، بخشی از بازی قدرت و ابزاری برای تحقق اهداف پنهان ژئوپلیتیکی است؟
مقابله آمریکا و پاکستان با تروریسم؛ اتحاد تاکتیکی در تاریکی
پاکستان از بدو تأسیس خود در سال ۱۹۴۷، همواره به دنبال یافتن حامی خارجی برای تضمین بقا در برابر هند بوده است. این نیاز استراتژیک، در دوران جنگ سرد، این کشور را به متحد غرب و بهویژه آمریکا بدل کرد. واشنگتن نیز پاکستان را بهعنوان پل ارتباطی با افغانستان و خاورمیانه و پایگاهی برای مهار شوروی میدید.
اوج این همکاری پاکستان و آمریکا در دهه ۱۹۸۰ رقم خورد؛ زمانی که پاکستان با پول و سلاح آمریکایی، هزاران مجاهد افغان و عرب را آموزش داد و تجهیز کرد. نتیجه این اتحاد، شکست شوروی بود، اما میراث آن القاعده و دیگر گروه های تروریستی شدند؛ گروههایی که بعدها بزرگترین تهدید برای کل منطقه مبدل شدند.
پس از یازده سپتمبر ۲۰۰۱، آمریکا بار دیگر به پاکستان روی آورد و میلیاردها دالر کمک مالی و نظامی به اسلامآباد سرازیر کرد. اما گزارشهای متعددی ـ از ویکیلیکس گرفته تا اسناد وزارت دفاع آمریکا ـ نشان میدهد که بخشی از این منابع نه برای نابودی گروههای افراطی، بلکه برای تقویت یا دستکم تحمل آنها هزینه شد. اردو و سازمان اطلاعات پاکستان (ISI) از طالبان و شبکه حقانی بهعنوان اهرم فشار علیه دولت افغانستان و نیز ابزاری برای جلوگیری از نفوذ هند استفاده میکردند.
در سوی مقابل، حملات پهپادی آمریکا در مناطق قبایلی پاکستان، که بارها غیرنظامیان را قربانی کرد، خشم گستردهای در جامعه پاکستان برانگیخت. این حملات اسلامآباد را در تنگنای دوگانهای قرار داد: از یکسو نیازمند کمک مالی واشنگتن بود، و از سوی دیگر زیر فشار افکار عمومی که آمریکا را دشمن میدید.
همین ترکیب متناقض، رابطه دو کشور را به اتحاد تاکتیکی تاریکی بدل کرده که بر پایه سوءظن بنا شده است. به همین دلیل اتحاد پاکستان و آمریکا در مبارزه با تروریسم، بیش از آنکه شراکتی جهت تضعیف و سرکوب تروریسم باشد، بیشتر پیمانی استراتژیک و منفعت طلبانه است که هر کدام به دنبال حد اکثر استفاده از تروریسم است.
آمریکا و بازی دوگانه؛ تروریسم بهعنوان ابزار ژئوپلیتیک
ایالات متحده در عرصه جهانی، همواره خود را رهبر مبارزه با تروریسم معرفی کرده است. اما نگاهی به کارنامه سیاست خارجی این کشور، از خاورمیانه تا جنوب آسیا، تناقض آشکاری را نشان میدهد. آمریکا بارها از گروههای شبهنظامی و حتی افراطی بهعنوان «مزدوران ژئوپلیتیک» استفاده کرده است.
حمایت از مجاهدین افغان برای مقابله با شوروی در دهه ۸۰، بارزترین مثال است. اما این تنها مورد نیست. در عراق، سوریه و لیبی نیز گروههایی که روزی در فهرست تروریستی آمریکا بودند، در مقاطعی به متحدان غیررسمی بدل شدند، فقط به این دلیل که با دشمن مشترک واشنگتن میجنگیدند.
این سیاست دوگانه، پیام خطرناکی به بازیگران غیردولتی داده است: تروریست بودن یا نبودن، نه بر اساس ماهیت و عملکرد، بلکه بر مبنای منافع لحظهای قدرتهای بزرگ تعریف میشود. به بیان دیگر، گروهی میتواند امروز دشمن خونین آمریکا باشد و فردا به شریکی تاکتیکی تبدیل شود. چنین رویکردی، اعتماد متحدان را متزلزل کرده و به افراطگرایان آموخته که با صبر و بازی درست، میتوانند از دشمن به «ابزار قابلاستفاده» تبدیل شوند.
در این میان، همکاری آمریکا با پاکستان ـ کشوری که دههها میزبان و حامی گروههای افراطی بوده ـ پارادوکس این سیاست دوگانه را تشدید کرده است. نتیجه این همکاری نه کاهش تروریسم، بلکه شکلگیری چرخهای از بیاعتمادی، افراطگرایی و ناامنی بیشتر در افغانستان، پاکستان و کل منطقه خواهد بود.

پارادوکس همکاری پاکستان و آمریکا: تولید ناامنی به نام امنیت
اگر به عمق رابطه پاکستان و آمریکا نگاه کنیم، درمییابیم که این اتحاد به جای تضعیف تروریسم، اغلب به تقویت آن انجامیده است. پاکستان، به دلیل محاسبات ژئوپلیتیکیاش در برابر هند و افغانستان، همواره بخشی از گروههای افراطی را «سرمایه استراتژیک» دانسته است. بسیاری از گروه های تروریستی مستقر در پاکستان، نهتنها تهدیدی برای همسایگان بودهاند، بلکه به اهرمهایی برای معامله با آمریکا و عربستان بدل شدهاند.
از سوی دیگر، واشنگتن با اختصاص میلیاردها دالر کمک مالی و نظامی به اسلامآباد، عملاً بخشی از این شبکه را تغذیه کرده است. سوءمدیریت و فساد گسترده در ساختار حکومتی پاکستان نیز باعث شد که بخش قابل توجهی از این منابع به جیب شبکههای افراطی سرازیر شود. این چرخه معیوب، ناامنی را بازتولید کرده و عملاً مبارزه با تروریسم را به تجارت پرمنفعتی برای برخی جناحهای قدرت در اسلامآباد و واشنگتن تبدیل کرده است.
افزون بر آن، تفاوت اولویتهای دو طرف این همکاری را ناکام گذاشته است. آمریکا از پاکستان میخواست طالبان و دیگر گروههای افراطی را بهطور کامل نابود کند، اما اسلامآباد هرگز چنین نکرد؛ زیرا نابودی این گروهها به معنای از دست دادن ابزار نفوذ منطقهای بود. همین پارادوکس، سبب شد که همکاری دو کشور، به جای نابودی تروریسم، به چرخهای بیپایان از معامله، فشار و بازی دوگانه تبدیل شود.
نتیجهگیری: چرخه بیپایان ناامنی
همکاری پاکستان و آمریکا در مبارزه با تروریسم، بیش از آنکه راهحلی برای بحران باشد، خود بخشی از مشکل است. این همکاری، که از دل بیاعتمادی و منافع متضاد زاده شده، نشان داده است که بدون تغییر بنیادین در رویکردهای دو کشور، ثباتی در منطقه به دست نخواهد آمد. پاکستان باید از سیاست نگاه ابزاری به گروههای افراطی دست بکشد و به مبارزه واقعی با تروریسم تن دهد. آمریکا نیز باید از رویکرد گزینشی و دوگانهای که در عمل افراطگرایی را تغذیه میکند، فاصله بگیرد.
تا زمانی که این تغییر رخ ندهد، «نمایش در تاریکی» همچنان ادامه خواهد داشت؛ نمایشی که در ظاهر نامش مبارزه با تروریسم است، اما در واقع تداوم چرخه خشونت و ناامنی را تضمین میکند. نتیجه آن، نه امنیت مردم پاکستان و افغانستان است و نه آرامش خاورمیانه، بلکه بازتولید بحرانهایی که نسلهای آینده را نیز در آتش خود خواهد سوزاند.

بسم الله ختک