جشن مفصلی برگزار شده بود. مهمانها غرق در شادی و خوشحالی نبودند. صاحب جشن که به «نتانلافو» شهرت داشت، مایک را گرفت و خطاب به حضار گفت: شاد باشید! چرا سکوت کردهاید، مگر عروسی سرخ نیست؟ هورا بکشید، هورااا!
خاخامی سربلند کرد و فریاد زد: ای که در توهم، اعظمی و کسی نیست چون تو مثالی! ای که با سوراخهای کوه قدس و پناهگاههای تلآویو همپیالهای! ای که بارها و بارها بخاطر خدمت به این قوم بُز رَگ، پتلون تَر (خیس) کردهای، اما خَم به ابرو نیاوردی! شجاعت و دلیری تو در نزد قوم آشناست و با ترس بیگانهای! این عروسیِ که برپا کردهای، کمبودیهایی دارد، ولی خودم هم نمیدانم چیست، خواستم از ایتامار بپرسم، اما سراغی از ایشان نیافتم و در نهایت دریافتم که بهزیر زمینی حضور بههم رسانده و «تنبان» تبدیل میکند. آیا…
در همین هنگام، ابرجنرالی افتان و خیزان خود را به میانه جشن رساند و فریاد برآورد: بشارت باد ای قوم که از مُلکی بنام ایران، تحفههایی برای ما فرستادهاند، نمیدانم چیست، ولی گویا نورانی و پر ارزش هستند.
با این سخن، گویا موشکهای یمن بهجای کشتیها، بهفرق صاحب جشن برخورد کرده و آهی کشید و بلند فریاد زد: هر کدام دوپا دارید، دو پای دیگر هم قرض کنید و چون چهارپایان، بهسمت زیرزمینیها فرار کنید که این سورپرایز و این تحفهها بهشدت آتشین و داغ هستند و ممکن است که….
خاخام اعظم که در آن مجلس حضور داشت و یک دست در دماغ و با دست دیگر شورههای موهای دوماه نشُسته مبارک را ماساژ میداد، باد به غبغب انداخت و توسن سخن را اینگونه به جولان درآورد: ها! ما که آن گنبد فولادین و آهنین را داریم، مطمئنیم که هر سورپرایز ناخوب را دفاع میکند و بهخاکستر تبدیل مینماید.
آسمان تاریک در دل شب، چون روز روشن شد. از صاحب مجلس خبری نیست، گویا آب شده و رفته بود زیر زمین یا بخاری شده و رفته هوا. بله! تحفههای مُلک ایران به آسمان تلآویو رسیدند و دهها پایگاه و ساختمانهای مربوط به صاحب عروسی سرخ را چراغانی کرده و محو نموهاند.
ای وای! زیرزمینیها چرا اینقدر بیروبارک است، عروسی سرخ که در شهر تلآویو بود، چرا همه اینجا آمدهاند؟. اردن؟ اردن را بهتلآویو چه؟ صاحب مجلس آنجا رفته؟ اما چند دقیقه پیش که اینجا بود و دنس میکرد. آها! برای خرید رفته، ما فکر کردیم که حتما فرار کرده. آمون یارش، خیلی مرد شجاعی است.
بنگویر کجاست؟ چه! داخل غار چه میکند؟ دیگرا کجا هستند؟ آ راست میگی پیشتر در زیر زمین بودند و فکر کنم ورزش عرق و لرزه انجام میدادند.
عروسی سرخ چه جشن خوبی بود!
عروسی سرخ چطور بود؟ راستش واقعا جشن خوبی بود. در دل تاریکی شب، ایرانیها سورپرایز کردند و با موشکها، آسمان و زمین را روشن ساختند. صدها سرباز شجاع و دلیر با این تحفهها، همآغوش شدند، صاحب مجلس شجاع هیچ وقتی فرار نکرده، بلکه برای خرید پتلون جدید به اردن رفته است.
عروسی سرخ، واقعا عروسی خوبی بود. فقط با عروسیِ که جلالتمآب نتانلافو میگفتند، اندکی فرق داشت. سوپرایز ایران، دل گنبد آهنین را آب کرد، تا جایی که صدها سوراخ پدید آمد. ترکیه؟ از ترکیه چه خبر؟ خبر خاصی نیست، فقط میگویند بخاطر گسترش روابط تجاری میان استانبول و تلآویو، ترکیه صادرات پمپرز را افزایش داده است، دیگر خبری نیست.
سرخ! کدام سرخ؟ عروسی سرخ! آ آ! عروسی سرخ بود، ولی با شجاعت جناب صاحب مجلس و رفقای دلیر ایشان، تبدیل بهعروسی زرد شد. موشکهای ایران، دامادوار آمدند و عروسی تمام شد. تلآویو، حیفا و همه جا آرام و آرامی است. اینکه میگویند شهر ویرانه شده، توطئه دشمن است. ویرانی چند تا شهر که چیزی نیست. مهم این است که شیردلان تلآویو، زیاد از سورپرایز ایران راضی نبودند و یکی قهر کرد و به اردن رفت و دیگری رفت… و مجلس سرخ، زرد شد.

احمدی