فتحالفتوحاتِ مُلک پاکستان
در کتاب معتبر «کثیرالفتوحاتِ پاکستان» نوشته نویسنده مطرح این کشور «فرارالمرزشاه» نقل شده که چون حاکمان اسلامآباد را تصمیم بر آن شد که به مملکت افغانستان حمله کنند، رئیس لشکر «عاصم منیر» مشهور به «فاتحِ کبیر والصغیر» سینه ستبر کرد و بادی به غبغب انداخت و گفت: من به کمک اطلاعاتنوشانِ مُلک امریکا، دریافتهام که رهبر تیتیپی در پایتخت مُلک افغانستان است و تصمیم بر آن دارم تا او را از صفحه روزگار محو بنمایم.
جمعیتِ سیاستنوش و امنیتپوهِ مُلک پاکستان هورایی کشیدند، کف زدند و درودها نثار فاتح کبیر فرستادند. القصه عملیات آغاز و بهدستور رئیس لشکر، موتری در شهر کابل هدف قرار گرفته شد و تمام. از شاه تا وزیران و امیران آن مُلک گلو صاف کردند و پیام تبریکی فرستادند که بله! فلان رهبر را از میان برداشتیم. فاتحِ کبیر، چشمها را خمار کرد و گفت: فردا این بشارت را با مردم دنیا شریک خواهم کرد.
زمان بهکندی میگذشت تا اینکه وقت بشارت فرارسید. فاتح از راه رسید و به سخنگو دستور داد که برود و مقابل دوربینهای جعبههای جادویی (تلویزیون) بنشینند و ماجرا را برای جهان بگوید. گویا رمقی در او نبود. چهرهاش سرخ و چشمانش همانند دوکاسه خون شده بود. تا خبرنگاری خواست در مورد بشارت سوالی را مطرح کند، سخنگو با زبانی بیزبانی گفت: خداوند آبروی ما را بیامرزد، واقعا خوب بود. الفاتحه والسلام.
وقتی خبر این فتح بزرگ بهگوش جهانیان رسید، عدهای از شدت خوش و شادی، گرده درد گرفتند و راهی شفاخانهها شدند و عدهای نیز درودها نثار فاتح، دار و دسته و تمام اهل و عیال کاخنشینان کردند.
ساعت هفت شام را نشان میداد که به شاه، فاتح و دیگر امیران و وزیرانِ مُلک پاکستان خبر دادند که سربازان مُلک افغانستان به مرزها حمله کرده و تعدادی را از دار دنیا، رهایی بخشیدهاند. شاه خشمگین شد، اما فاتح کبیر، لبخندی بر لب آورد و گفت: شایعات است.
دقایقی گذشت که وزیر دفاع آن مُلک به فاتح زنگ زد و خبر را تایید کرد. اما آن اسطوره شجاعت مجددا لبخندی زد و گفت: شایعات است و اگر هم حقیقت باشد، سربازان دلیر ما تا پای جان از مُلک دفاع میکنند.
دقایق دیگری گذشت که شاه با عصبانیت خود را به فاتح کبیر رساند و با جیغ و داد اشرف غنی گونه، فریاد زد: «سربازانِ شجاع تو همه از مرز فرار کرده و پوستههای شان بهدست دشمنان افتاده است. آنها یا با پوسته یا با اجساد آن سربازان تو عکس یادگاری میگیرند.
نویسنده در ادامه چنین مینگارد: وقتی فاتح کبیر، این اخبار را شنید، شجاعتش سرازیر شد، پاهایش شروع بهلرزیدن کرد و رنگش چون آفتابسوختگانِ تاریخ سرخ شد.
کار از کار گذشته بود و صدها سرباز شجاع و دلیرِ مُلک پاکستان، مرزها را بوسیده و رها کرده بودند و لشکر کابل، چون اینگونه شجاعتها را دید، دلش لرزید و مجبور شد عقبنشینی نماید.
فردای آنروز در رسانهها بهنقل از امیران و وزیران و خصوصا آن شیرزن وزیرِ مُلک پاکستان این خبر منتشر شد: درود بر سربازان دلیر پاکستان که صدها هزار دشمنِ افغانستانی را از بین بردند و حتا نگذاشتند دهها پوسته ما به دست آنها بیفتد.
نویسنده در پایان مینویسد: چون خلقِ دنیا این خبر را شنیدند، تعدادی هورا کشیدند و گفتند: آخ گردهام. عدهای دلدرد گرفتند و عدهای هم از خوشحالی زیاد، سر شانرا بر سنگ کوبیدند.
و اینگونه بود که یک فتح دیگر به فتوحات مُلک پاکستان اضافه شد و در تاریخ به ثبت رسید. گویند حتا رئیسان مُلکهای مختلف دنیا برای تبریکی به شاه و وزیران و امیرانِ پاکستان، به آنها تماس گرفتند و بعد از تبریکی و همهمههای سیاسی، این جملات را نثار آنان کردند: درودها نثار آبروی نداشته تان با این شجاعت و دلیری تان.
نویسنده مینگارد که پس از این فتح، دیگر تاریخنویسانِ مُلک پاکستان از شدت افتخار، با عزرائیل تماس گرفتند.

الیاس احمدی