بخواب آرام کودک فلسطینی من!
بخواب که دنیا یک خواب آرام به تو بدهکار است!
بخواب که وجدان مردمان دنیا هم در خواب است!
بخواب که نمیدانم جواب چشمان ترسیده تو را چه گویم؟
بخواب که هیچ پاسخی برای ندای کمک خواهیات نیست!
شاید در خوابت رویای زیبایی ببینی، رویای شهری که در آن بیمارستانهایش جایگاه امنی ست!
رویای کشوری که در آسمانش هیچ موشکی نیست،
رویای دنیایی که بر جنایتها چشم نمیبندد،
دنیایی که ظالمان در آن منفور و مغضوباند،
دنیایی که در آن هیچ صهیونیستی نیست،
و شاید در آن دنیا وجدان مردمان خواب نباشد.
کودک فلسطینی من!
نمیدانم دقیقا چند کیلومتر باهم فاصله داریم؟ نمیدانم نامت چیست؟ نورا؟ حلما؟ عدنان؟ حسان؟ نمیدانم الان کجا هستی؟
شاید منتظری که چشمان مادرت باز شود،
و یا هم زیر آوار بمبهایی!
شاید از ترس در کنجی پناه گرفتهای،
و یاهم در میان ویرانهها خیره به آسمانی!
اما بدان هر جا هستی، قلب من در غم مظلومیت تو میگرید.
و من عهد میبندم که عمه زینب تو باشم.
تویی که از ترس، حتی نتوانستی فریاد بزنی.
من عهد میبندم فریاد مظلومیت تو باشم.
میدانم که همواره صدای شیپور جنگ یزیدیان بلندتر از صدای فریاد مظلومین است و گوش مردم را کر کرده است.
اما من عهد میبندم پیام خونخواهیات را به وجدانهای بیدار برسانم.
فاطمه رضایی