نامهای از کابل برای تهران
شاید تو ما را فراموش کرده باشی اما ما از دفاع مقدس تا گلزار شهدای کرمان همقدم و همراه بودهایم.
روزی در جهاد اصغر سنگر به سنگر کنارت ایستادیم و امروز در جهاد اکبر، کلمه به کلمه کنارت و برایت مینویسیم.
روزی پدران من برای پخش و نشر اعلامیههای رهبر بزرگ انقلاب جان دادند و امروز کودکانم برای گوش کردن به صدای سرباز ولایت تکه تکه شدند.
روزی مادرانم به تهران سفر کردند و ماندند و دیدند که آسمان تهران و مشهد همان رنگی دارد که آسمان کابل و مزار،
برای تو اما مزار غریب است و کابل دور.
گاهی مرا اتباع خارجی خواندی و گاهی مهاجر، اما احساس من همواره این بود که من اینجا در سرزمین نیاکان خود هستم.
گاهی از ما ترسیدی و مارا تهدید خواندی و گاهی همسایه و همدل
اما کیست که نداند همه اینها فراز و فرود روزگار است بر ملتی که دو پارچه شده.
میدانم تو هم معذور بودی، تو هم گرفتار، گرفتار دنیای شلوغ و ظالمی پر از تحریم و فریاد تهدید دشمن.
و به همین دلیل شاید تو ما را فراموش باشی…
ما برای یادآوری همخونی و همخانگیمان با تو، خون دادیم
این را ببین، نازنین فاطمه عزیزی، یکی از شهدای کرمان است، کاپشن صورتی نداشت اما همانجا بود
یکی پدر بودند و یکی پسر، یکی مادر بودند و یکی دختر
یکی دانشآموز یکی دانشجو
همه این خونها فدای روزی که یادمان بیاید ما همه یکی بودیم، مانند دو رودی که از سرچشمه آغاز کردند و به یک دریا میریزند، مسیرمان اگر کمی از هم دور است، جفای زمانه است.
تو به سرچشمه و مقصود نگاه کن و مرا به یاد بیاور.
فرهاد رضایی