جستجو
Close this search box.
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print
  • نامه‌ای از کابل برای تهران

شاید تو ما را فراموش کرده باشی اما ما از دفاع مقدس تا گلزار شهدای کرمان هم‌قدم و همراه بوده‌ایم.

روزی در جهاد اصغر سنگر به سنگر کنارت ایستادیم و امروز در جهاد اکبر، کلمه به کلمه کنارت و برایت می‌نویسیم.

روزی پدران من برای پخش و نشر اعلامیه‌های رهبر بزرگ انقلاب جان دادند و امروز کودکانم برای گوش کردن به صدای سرباز ولایت تکه تکه شدند.

روزی مادرانم به تهران سفر کردند و ماندند و دیدند که آسمان تهران و مشهد همان رنگی دارد که آسمان کابل و مزار،

برای تو اما مزار غریب است و کابل دور.

گاهی مرا اتباع خارجی خواندی و گاهی مهاجر، اما احساس من همواره این بود که من اینجا در سرزمین نیاکان خود هستم.

گاهی از ما ترسیدی و مارا تهدید خواندی و گاهی همسایه و همدل

اما کیست که نداند همه این‌ها فراز و فرود روزگار است بر ملتی که دو پارچه شده.

می‌دانم تو هم معذور بودی، تو هم گرفتار، گرفتار دنیای شلوغ و ظالمی پر از تحریم و فریاد تهدید دشمن.

و به همین دلیل شاید تو ما را فراموش باشی…

ما برای یادآوری هم‌خونی و هم‌خانگی‌مان با تو، خون دادیم

این را ببین، نازنین فاطمه عزیزی، یکی از شهدای کرمان است، کاپشن صورتی نداشت اما همانجا بود

یکی پدر بودند و یکی پسر، یکی مادر بودند و یکی دختر

یکی دانش‌آموز یکی دانشجو

همه این خون‌ها فدای روزی که یادمان بیاید ما همه یکی بودیم، مانند دو رودی که از سرچشمه آغاز کردند و به یک دریا می‌ریزند، مسیرمان اگر کمی از هم دور است، جفای زمانه است.

تو به سرچشمه و مقصود نگاه کن و مرا به یاد بیاور.

 

فرهاد رضایی

لینک کوتاه:​ https://tahlilroz.com/?p=4551

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *