ترور منجر به شهادت هیثم علی طباطبایی، رئیس ستاد حزبالله لبنان، توسط ارتش اسرائیل، در دوم قوس 1404، ضمن نقض آشکار آتشبسِ اعلامشده، پرسشهای جدی درباره مشروعیت اقدام، نقض تعهدات بینالمللی و رژیم دوگانه در برخورد با نیروهای مسلح غیردولتی و دولتی ایجاد کرده است. این واقعه نه تنها به لحاظ انسانی و سیاسی بلکه به لحاظ حقوق بینالملل و امنیت منطقهای اهمیت دارد. هدف این مقاله بررسی انتقادی این حمله، نقش پشتیبانان بینالمللی آن (بهویژه واشینگتن / ایالات متحده آمریکا)، ضعف ساختارهای نظارتی بینالمللی و درسهایی است که بازیگران منطقهای، از جمله مردم غزه و دیگر گروههای مقاومت، میتوانند از آن بگیرند.
در نگاه نخست، ترور طباطبایی نه فقط حذف یک «فرمانده» بلکه سیگنالی است مبنی بر اینکه حتی در دوره آتشبس، اسرائیل حاضر است با اتخاذ تصمیم نظامی، اصول و توافقات را زیر پا بگذارد؛ اقدامی که میتواند تعادلی شکننده در لبنان و منطقه ایجاد کند.
تاریخچه نقض آتشبس و حملات هدفمند اسرائیل علیه حزبالله
در ماههای اخیر، شواهد متعددی نشان میدهد که اسرائیل نه فقط در جریان جنگهای آشکار، بلکه حتی در دورههایی که گفته میشد آتشبس برقرار است یا تنش کاهش یافته، به حملات هدفمند علیه رهبران حزبالله و مناطق تحت نفوذ آن اقدام کرده است. این اقدامات شامل ترورهای هدفمند، حملات هوایی در مناطق مسکونی و بمباران مناطق با جمعیت غیرنظامی بودهاند. اسرائیل این اقدامات را با بهانه «امنیت ملی» انجام داده، اما با موازین اولیهٔ آتشبس، معاهدات و حقوق بینالملل همخوانی ندارند. در ادامه، چند نمونه شاخص را با مستندات بررسی میکنیم:
– در ۳۰ سرطان ۱۴۰۳، اسرائیل یک حمله هوایی به محلهٔ «حارهالریک / داهیّه» در حومه جنوبی بیروت انجام داد. هدف اعلامشده فرمانده ارشد حزبالله، فؤاد شکر بود. براساس گزارش وزارت بهداشت لبنان، در این حمله علاوه بر کشتهشدن شکر، چند غیرنظامی از جمله کودکان نیز جان باختند و دهها نفر زخمی شدند.
– در ۲۹ سنبله ۱۴۰۳، یک حمله هوایی دیگر در منطقهٔ «داهیّه» رخ داد که منجر به کشته شدن یکی از فرماندهان برجسته حزبالله، ابراهیم عکیل، و تعدادی از افراد نظامی و غیرنظامی شد.
– در ۳ میزان ۱۴۰۳، اسرائیل دفاتر یا ساختار فرماندهی حزبالله در شمال و جنوب بیروت را هدف قرار داد. رسانهها گزارش دادند که هدف، «ساختار فرماندهی و اطلاعاتی» حزبالله بوده، نه صرفاً خطوط جبهه.
– جدیدترین نمونه در ۲ قوس ۱۴۰۴ حمله هوایی اسرائیل به یک آپارتمان در «حارهالریک / داهیّه» بود. هدف، هیثم علی طباطبایی، رئیس ستاد نظامی حزبالله، اعلام شد. طبق گزارش وزارت بهداشت لبنان، ۵ نفر کشته و ۲۸ نفر زخمی شدند. این حمله، اولین ضربه مستقیم اسرائیل به پایتخت لبنان پس از چند ماه خاموشی نسبی بود و نماد واضحی از نقض آتشبس و پیمانشکنی است.
چرا این اقدامات مصداق نقض آتشبس محسوب میشوند؟
– حملهها به ساختمانها و مناطق مسکونی انجام شدهاند؛ یعنی تمایز میان «خط مقدم جنگ» و «زندگی شهری» نادیده گرفته شده است.
– هدفگیری رهبران حزبالله یا عناصر فرماندهی، در حالی که گروه در وضعیت «صلح نسبی» بوده، معنای «عملیات دفاعی» را زیر سؤال میبرد و بیشتر شبیه «ترور هدفمند» است.
– تلفات غیرنظامیان، زنان، کودکان، ساکنان ساختمانهای مسکونی، در حملات ثبت شده است؛ این امر مطابق با اصول حقوق بشر و حقوق جنگ، نشانه «بیتوجهی به متمایزسازی» و «اصل تناسب» است.
– استمرار این حملات در ماهها یا سالهایی که آتشبس برقرار بوده، نشان میدهد که اسرائیل از وضعیت «صلح مشروط» برای تضعیف ساختار رهبری حزبالله استفاده کرده، نه برای حفظ آرامش.
در نتیجه، رفتار اسرائیل در این موارد نه صرفاً عملیات نظامی بلکه نقض آشکار تعهدات آتشبس و پیمانهای موقتی است، با پیامدهای جدی برای غیرنظامیان و ثبات منطقه.
پشتوانه اسرائیل به آمریکا برای نقض تعهدات و آتشبس
نقش آمریکا، مستقیم یا غیرمستقیم در پشتیبانی از اسرائیل، همواره یکی از ستونهای ثبات (یا بیثباتی) منطقه بوده است. آمریکا برای دههها، اسرائیل را متحد استراتژیک خود میداند؛ این روابط شامل کمک نظامی، تسلیحاتی و دیپلماتیک است. این حمایت، اسرائیل را در موضعی قرار داده که میتواند با اطمینان بیشتری علیه گروههایی مانند حزبالله عمل کند، بیآنکه نگران واکنش جدی بینالمللی باشد.
به رغم آتشبس ۲۰۲۴ که میان حزبالله و اسرائیل برقرار شد، اسرائیل با زیادهروی در حملات (از جمله بمباران مناطق مسکونی) نشان داده که وجود پشتوانه قدرتمند (همچون آمریکا) انگیزه و اطمینان برای ادامه فشار را به آن میدهد.
همچنین، آمریکا در نهادهای بینالمللی با نفوذ و لابیگری میتواند مانع از اعمال فشار جدی بر اسرائیل شود: این یعنی حتی اگر سازمانهایی مثل سازمان ملل متحد (UN) یا دیگر بازیگران جهانی به نقض قانون اعتراض کنند، ساختارهای اجرایی و تحریمی کارایی کافی ندارند.
این پشتیبانی آمریکا هم از نظر سیاسی و هم لجستیکی، اسرائیل را تشویق میکند تا بدون ترس از مجازات جدی، به حذف «تهدیدات» ادامه دهد، به ویژه وقتی «تهدید» را با برچسب «تروریستی» یا «امنیتی» همراه کند. در نتیجه، رابطه قدرت میان اسرائیل و آمریکا مانند سپری است که اسرائیل را در برابر بازخواستهای بینالمللی محافظت میکند و این واقعیت باید در تحلیل هر حمله بعدی در نظر گرفته شود.
ناکارآمدی نهادهای بینالمللی از جمله سازمان ملل در اعمال فشار بر اسرائیل
حالا سوال این است: چرا باوجود چنین نقضهایی، جامعه بینالمللی یا دستکم نهادهای صوری آن نتوانستهاند تضمینی برای احترام به آتشبس فراهم کنند؟
نهادهایی مثل سازمان ملل یا شورای امنیت، اساساً برای حل تعارضات بین دولتی طراحی شدهاند؛ وقتی طرف مناقشه یک گروه شبهنظامی (غیر دولت) باشد، ابزارها و مکانیزمهای نظارت و اجرایی آنها ضعیف است. بسیاری از قطعنامهها یا بیانیهها نمادین میمانند و عملاً ضمانت اجرایی ندارند.
ایالات متحده و دیگر قدرتهای بزرگ، با وتوی قطعنامهها یا جلوگیری از تحریمهای جدی علیه اسرائیل، کارایی نهادهای بینالمللی را تضعیف میکنند. این موضوع انگیزه اسرائیل برای ادامه اقدامات بدون تبعات را بالا میبرد.
در موارد متعدد، گزارشها و اطلاعات درباره تلفات غیرنظامیان (زن، پیر، کودک) منتشر میشود؛ با این حال، روند پیگیری حقوقی و محکومیت بینالمللی بسیار کند، کمرنگ و یا بیاثر است.
علاوه بر این، نهادهای بینالمللی معمولاً تحت تأثیر منافع قدرتهای بزرگ قرار دارند؛ بنابراین، وقتی بازیگران اصلی مانند آمریکا از اسرائیل حمایت میکنند، فشار واقعی علیه نقضکنندگان، کمتر میشود.
این ضعف ساختاری موجب میشود که معاهدات و آتشبسها بیشتر حالت نمایشی یا تاکتیکی پیدا کنند تا مبنایی برای صلح پایدار؛ نتیجهای که اکنون شاهد آن هستیم: آتشبس اعلام میشود، اما با هر لحظه تنش، تبدیل به بمب تأخیری میگردد.

درسی برای کشورهای اسلامی بهخصوص مردم غزه و گروههای مقاومت: عبرت از تجربه حزبالله
اگر به دقت این روند را دنبال کنیم، میتوان برای آینده مقاومت و مذاکرات گروهی و بینالمللی درسهایی گرفت؛ خصوصاً برای کسانی که طرح آتشبس یا تشکیل حکومت فلسطینی با واسطه آمریکا در غزه را در نظر دارند.
نخست: «آتشبس» وقتی ضمانت اجرایی نداشته باشد، فقط یک مکانیسم موقت است نه صلح واقعی. تجربه حزبالله نشان داد حتی بعد از آتشبس، دشمن ممکن است با بهانه «امنیتی» یا «تروریستی» به شما حمله کند. پس نباید صرفاً به وعده آتشبس دل بست.
دوم: اتکا بر قدرتهای بزرگ (مثل آمریکا) برای تضمین صلح یا امنیت، ممکن است خطرناک باشد؛ چرا که این قدرتها اغلب منافع خود را مقدم میدانند. پس باید استقلال سیاسی و نظامی یا دستکم ظرفیت رصد و واکنش را تقویت کرد.
سوم: گروههای مقاومت باید بهدقت تأثیرات رسانهای، حقوقی و بینالمللی اقدامات خود را بسنجند؛ چرا که درگیری صرف ممکن است پایگاه مردمی و مشروعیت سیاسیشان را زیر سؤال ببرد.
چهارم: تجربه حزبالله نشان میدهد که حذف فرماندهان حتی اگر ضربهٔ سنگینی به ساختار رهبری باشد کافی نیست؛ اما ایجاد شبکه رهبری انعطافپذیر، با ریسک کمتر و پخش ریسک، ممکن است مقاومت را پایدارتر کند.
پنجم: در نهایت، ممکن است برای مردم غزه و دیگر مناطق تحت اشغال یا درگیر جنگ، صلح یا حکومت پیشنهادی از سوی آمریکا یا دیگر قدرتها فریب ظاهر باشد؛ تجربه لبنان و حزبالله باید زنگ هشدار باشد که بدون ضمانت واقعی، هر طرحی میتواند به خیانت بدل شود.
ترور هیثم علی طباطبایی؛ جمعبندی و نتیجهگیری
کشتار و ترور فرمانده ارشد حزبالله هیثم علی طباطبایی با حمله اسرائیل به بیروت، بیش از آنکه واقعهای نظامی باشد، پیامد شکست شبهمستمر معاهدات و آتشبسهایی است که ضمانت اجرایی ندارند.
اسرائیل با پشتیبانی و اطمینان از حمایت قدرتهایی مانند آمریکا، به نقض آتشبس و حذف رهبران گروه مقاومت ادامه میدهد؛ بدون آنکه نهادهای بینالمللی بتوانند به شکلی مؤثر عمل کنند.
این وضعیت هشدار مهمی است برای همه گروهها و مردم در منطقه که به دنبال صلح، امنیت یا حکومتی مستقل هستند: بدون استقلال واقعی، بدون ساختار رهبری مقاومتی و بدون ضمانتهای بینالمللی، هر توافقی میتواند به خیانت بدل شود.
تجربه حزبالله نشان داد که اگر صلح واقعی یا امنیت هدف است، باید دستکم از حقوق، ساختار و استراتژی نه از شعارهای میانمدت دفاع کرد.
در پایان، این نوشتار دعوتی است به تأمل: آیا صلحی که با زور و حذف آغاز میشود، میتواند به صلحی پایدار منجر شود؟ و آیا جهان بینالملل، واقعاً خواهان اجرای عدالت و احترام به معاهدات است یا فقط دنبال منافع لحظهای خود؟
مجتبی همت











