جستجو
Close this search box.
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print
  • پشتونیسمِ طالبان، آینده افغانستان را به کدام سو می برد؟

در ماه اگست 2021، طالبان برای دومین بار در تاریخ پیدایش خود، توانستند افغانستان را به زور تصرف کنند. این رویداد همراه با خروج عجولانه آمریکا به خونین ترین و طولانی ترین جنگ ایالات متحده پایان داد. در بحبوحه خروج نیروهای خارجی، موضوع تداوم اختلافات قومی بار دیگر خود چهره پلید و زشت خود را در سراسر افغانستان نشان می دهد و پشتونیسمِ طالبان، آینده افغانستان را در ابهام قرار داده است.

افغانستان، بر خلاف بسیاری از دول دیگر، کشوری است که از نظر قومی متفاوت است و دارای قومیت‌های متنوعی است که به آن موازئیک فرهنگی می گویند. کشوری که متشکل از اقلیت هاست و هیچ گروه قومی در آن اکثریت را تشکیل نمی دهند. از میان این قومیت ها، چهار گروه عمده مانند پشتون ها، تاجیک ها، ازبک ها و هزاره ها هستند. همچنین ملیت ها و قومیت های دیگری مانند ترکمن ها، نورستانی ها، ایماق ها، بلوچ ها و سادات و غیره نیز وجود دارند که سهم زیادی در قدرت نداشته اند. پشتون ها که بالغ بر 40 درصد جمعیت را تشکیل می دهند، در یک و نیم قرن اخیر به استثنای سه دوره در قرن بیستم توانسته اند بر کشور حکومت کنند.

تنوع قومیتی افغانستان

با بازگشت به اواخر قرن نوزدهم، افغانستان به عنوان یک “منطقه حائل” بین راج بریتانیا در هند و امپراتوری تزاری در روسیه، که آسیای مرکزی را تصرف کرد، ایجاد شد. بنابراین، این کشور تحت فرمانروایی بریتانیا بود و سیاست خارجی افغانستان را به کلکته، مقر راج، وابسته کرد. انگلیسی ها و حاکمان غیرمستقیم آنها در افغانستان (نخبگان پشتون)، به خوبی از تنوع زبانی قومی این کشور آگاه بودند. بنابراین آنها از همان ابتدا نظم سیاسی بسیار متمرکزی را ایجاد کردند. متفکر این نظم سیاسی متمرکز، امیر عبدالرحمن خان بود که توسط انگلیسی ها روی کار آمد و سالانه کمک های نقدی و تجهیزات نظامی دریافت می کرد تا مردم را آرام و سلطنت متمرکز خود را ایجاد کند. این نظم سیاسی نه تنها به نفع پشتون ها بود، بلکه بذر اختلاف قومی را در افغانستان کاشت. چنین اختلافات قومی اکنون به یک تهدید برای کشور تبدیل شده است.

اگر به دهه 90 میلادی برویم، طالبان توانستند قدرت را پس از شکست افغان های تحت حمایت کمونیسم شوروی به دست بگیرند و مسئله پشتونیسم را در کشور پررنگ کنند و سایر اقوام غیرپشتون افغانستان را در طول دوران قدرت خود به حاشیه برانند.

اکنون، طالبان بار دیگر در راس قدرت قرار گرفته است و به همین دلیل این گروه علیرغم ادعای خود مبنی بر تشکیل یک دولت ملی فراگیر، تاریخ حاکمیت خود را تکرار کرده است. اما آنچه مشخص است این بار دیگر جوامع قومی افغانستان یک حکومت متمرکز و منحصر به فرد پشتون را تحمل نخواهند کرد. در نتیجه، نگرش سازش ناپذیر این گروه احتمالاً تنها به جنگ داخلی خونین یا سناریوی بدتر که همان تجزیه جغرافیایی دائمی افغانستان است، منجر خواهد شد.

  • اختلافات قومی در افغانستان

در سطح بین المللی، دو مدل عمده برای تشکیل دولت – ملت وجود داشته است: مدل چند فرهنگی و تک فرهنگی یا همگن. در افغانستان، نخبگان سیاسی پشتون در طول تاریخ تلاش هایی را برای همگن سازی جامعه به منظور سرکوب اعتراضات و شورش های گروه های ناراضی انجام داده اند. همگن سازی همچنین می تواند شامل فرآیند جابجایی و انتقال اعضای یک قوم به سرزمین های دیگری باشد.

در دوره استعمار، این همگن سازی جامعه رایج بود و اغلب توسط قدرت های استعماری برای کنترل مستعمرات خود استفاده می شد. به عنوان مثال، روسیه تزاری پس از فتح آسیای مرکزی، سیاست همگن سازی سرزمین های فتح شده را دنبال کرد و در نتیجه، اکنون می توان بخش قابل توجهی از جمعیت و فرهنگ روسیه را در کشورهای آسیای مرکزی مشاهده کرد. پادشاهان پشتون افغانستان برای تضعیف سایر اقوام در سرزمین های خود از همین سیاست همگن سازی پیروی کردند. امیر عبدالرحمن خان از چنین سیاستی پیروی کرد. عبدالرحمن خان زمانی که در آسیای مرکزی در تبعید زندگی می کرد، تکنیک همگن سازی را از روسیه تزاری آموخت.

عبدالرحمن خان این سیاست را در سال 1885 دنبال کرد و بسیاری از قبایل پشتون را از مناطق جنوب و جنوب شرقی افغانستان به شمال، شمال شرق، شمال غرب و مرکز کشور منتقل کرد. از همان ابتدای تاریخ، پشتون ها عمدتاً در جنوب و جنوب شرقی کشور بودند در حالی که بخش های شمال، شمال شرق، غرب و مرکز کشور به تاجیک ها، ازبک ها، هزاره ها و سایر اقوام تعلق دارند. تا سال 1885 قبایل پشتون هنگامی که مجازات و یا تنبیه می شدند به مناطق شمالی و مرکزی کشور منتقل شدند. با این حال عبدالرحمن خان پس از سال 1885، قبایل پشتون را از طریق انگیزه های اقتصادی و غیره متقاعد کرد که به مناطق شمالی و مرکزی کشور مهاجرت کنند. در آن زمان، دولت هزینه های رفت و آمد اقوام مهاجر پشتون را تقبل می کرد، زمین های قابل کشت را که از سایر اقوام غصب شده بود به آنها اعطا کرد و آنها را به مدت سه سال از مالیات معاف نمود. در عوض، هیچ کس از سایر اقوام از نواحی شمالی و مرکزی افغانستان اجازه نداشت که به مناطق شرقی و جنوبی افغانستان که قبلاً پشتون ها در آن تسلط داشتند، نقل مکان کنند.

در نتیجه، نه تنها تعداد زیادی از قبایل پشتون به سرزمین های تاجیک، ازبک، هزاره و بلوچ نقل مکان کردند، بلکه بسیاری از خانواده های این اقوام مجبور به ترک سرزمین های خود شدند. مهاجرت گروهی  قبایل هزاره، نورستانی و بلوچ به کشورهای همسایه ایران و هند آن زمان نمونه هایی از این سیاست ظالمانه و مغرضانه امیر عبدالرحمن خان بود. این سیاست در دولت‌های بعدی ادامه یافت تا اینکه شاه امان الله خان با صدور قانون 1923 «مهاجرت به قطغن» [1] آن را نهادینه ساخت. جانشینان شاه امان‌الله تا سال 1973 و پایان سلطنت در افغانستان آن را به همین شکل حفظ کردند. تا به امروز که آن را در زمان طالبان می بینیم و حتی شدت پیدا کرده است.

همچنین تلاشی برای تسلیم کردن تاجیک ها، هزاره ها و ازبک ها از طریق “پشتون سازی” مناطق شمال، غرب و مرکز افغانستان بود. از آنجایی که نواحی شمالی پادشاهی تا اواخر قرن نوزدهم تحت کنترل سلسله های پشتون نبود، هدف این بود که جمعیت تاجیک و تُرک مناطق شمال را تسلیم کنند.

دلیل این سیاست همگن سازی، قطع ارتباط تاجیک ها و ازبک ها از سایر اقوام تاجیک و ازبک آن سوی مرزهای شمالی بود. این اقدام برای ایمن سازی مرز شمالی از تهدیدات و نفوذ روس ها بود. علاوه بر این، تلاشی بود برای تحت سلطه درآوردن تاجیک ها، هزاره ها و ازبک ها از طریق پشتون سازی شمال، غرب و مرکز افغانستان. حاکمان پشتون خواهان این بودند که بخش های شمالی کشور را که به دلیل جمعیت های غیر پشتون و در مخالفت با دولت مرکزی بودند، به طور مؤثر کنترل کنند. همچنین نخبگان پشتون نیز می خواستند از زمین های حاصلخیز شمال سود ببرند. با در نظر گرفتن این عوامل، از سال 1885 بذر اختلافات قومی در افغانستان کاشته شد و تأثیری ماندگار داشت که هنوز هم می تواند آن را احساس کرد.

از سال 1885 تا به امروز، این حرکت قبایل پشتون از جنوب و جنوب شرق افغانستان به مناطق شمالی و مرکزی کشور با سرعتی متفاوت ادامه یافت و به طور پیوسته افزایش یافت. نه تنها جمعیت پشتون ها در نواحی شمالی افزایش یافت، بلکه پروژه های انکشافی در این نواحی به نفع مناطقی که پشتون ها حضور داشتند، اجرا شد. این امر به اختلافات قومی بیشتر دامن زد و اعضای سایر قومیت ها احساس کردند که آنها شهروندان درجه دو کشور هستند.

پس از تهاجم شوروی در سال 1979، رئیس جمهور ببرک کارمل به قدرت رسید و برای اولین بار در تاریخ، سلطه سیاسی پشتون ها به پایان رسید. متأسفانه با شکست شوروی و فتح طالبان در سال 1996 بار دیگر پشتون ها به عنوان گروه سیاسی و نظامی غالب در کشور ظاهر شدند. پس از تصرف کابل در سال 1996، طالبان به پالیسی پشتون محور خود ادامه دادند و سایر اقوام را به حاشیه راندند.

پشتونیسمِ طالبان
دیدار ببرک کارمل با میخائیل گورباچف رهبر شوروی، در سفر به مسکو در سال 1985

در نتیجه، کاستی‌های گذشته دوباره در یک نظم سیاسی بیش از حد متمرکز که توسط حامیان قدرتمند غربی حمایت می‌شد، دوباره ظاهر شد. با ورود افغانستان به دوره جدید در سال 2001، اختلافات قومی همچنان باعث ایجاد آشفتگی و بی ثباتی در سراسر کشور شد.

  • وضعیت حال حاضر چگونه است؟!

در ماه اگست 2021، مبارزات طالبان سرانجام نتیجه داد و این گروه بار دیگر افغانستان را تحت کنترل خود درآوردند. دولت جدید طالبان عمدتاً از اعضای پشتون خود، تشکیل شده است و کمتر از ده درصد وزارتخانه‌های کلیدی به گروه‌های قومی دیگر اختصاص داده شده است و البته که هیچ زنی در کابینه انها وجود ندارد. حتی کمتر از ده درصد افراد غیر پشتون در دولت به کسانی اختصاص می‌یابند که عقاید طالبان را داشته و اعضای فعال طالبان هستند.

طالبان حتی پس از اعلام عفو عمومی برای مردم افغانستان و به ویژه مقامات دولتی سابق پیشین کارمندان و اعضای ارتش نظام جمهوریت را دستگیر و شکنجه کرده است. آنها نه تنها مردم را از مناطق زندگی شان بیرون می کنند، بلکه خانه هایشان را نیز به آتش می کشند. به گزارش دیده‌بان حقوق بشر، “در اوایل اکتبر ۲۰۲۱، طالبان و شبه‌نظامیان وابسته به آن صدها خانواده هزاره را به زور از ولایت هلمند جنوبی و ولایت بلخ شمالی بیرون کردند”. این اخراج‌ها به دنبال اخراج‌های قبلی از ولایات قندز، دایکندی، ارزگان و قندهار بود. زمین های این خانواده های غیر پشتون پس از آن دوباره بین پشتون ها و هواداران طالبان توزیع شده است.

پشتونیسمِ طالبان
بیرون راندن جامعه هزاره ها از خانه های خود توسط طالبان

به همین ترتیب، طالبان نیز به طور خودسرانه افرادی را دستگیر می کنند که از جنایات و حکومت ظالمانه آنها انتقاد می کنند. به عنوان مثال، طالبان استاد دانشگاه فیض الله جلال را هنگامی که در یک برنامه زنده تلویزیونی به طور علنی از این گروه شبه نظامی انتقاد می کرد، دستگیر کردند. اما بعداً او را آزاد کردند. بر اساس گزارش رسانه ها، طالبان تعداد زیادی از افراد از جمله زنان را به دلیل ابراز عقاید مخالف این گروه، زندانی کرده اند. چنین سیاست‌ها و اعمال تبعیض‌آمیز طالبان، این بار تنها روایت سایر گروه‌های قومی به حاشیه رانده شده را تقویت می‌کند که آنها در نظام امارت اسلامی از حقوق کمی برخوردارند. اما مقامات این گروه باید بدانند که این بار این حکومت ظالم و متمرکز،  برای سایر اقوام قابل قبول نیست.

عوامل متعددی باعث شده است تا قومیت های دیگر متوجه شوند که باید در نظم سیاسی کشور گنجانده شوند. اولین عامل نقش ببرک کارمل است. دوره ببرک کارمل برای اولین بار در افغانستان به گروه های قومی به حاشیه رانده شده قدرت داد. دومین عامل مهم تشکیل جبهه مقاومت بود. جبهه مقاومت با موفقیت از مناطق خود در شمال شرقی در برابر شوروی و سپس در برابر طالبان در اواخر دهه 1990 دفاع کرد. همچنین، جبهه مقاومت نقش کلیدی در شکست این گروه در سال 2001 همراه با نیروهای خارجی داشت. سومین عامل تجربه نظام جمهوریت بود، مخصوصا در دوران ریاست جمهوری آقای غنی که سعی در به حاشیه کشاندن اقلیت ها در کشور داشت. غنی که خود یک پشتون بود، در طول هشت سال حکومتش سیاست های قومی زیادی را اجرا کرد که به نفع یک قوم خاص یعنی (پشتون ها) بود.

متاسفانه طالبان با تصاحب قدرت و اتخاذ رویکرد یکجانبه گرانه و ترویج پشتونیزم در کشور، بیشتر از گذشته با گروه های غیرپشتون درگیر شده اند. طالبان در حال حاضر به صورت جدی در بعضی از مناطق با نیروهای جبهه مقاومت نیز در حال زورآزمایی هستند. طالبان بارها اعلان کرده اند که پس از بیست سال نیروهای غربی را شکست داده و در حال حاضر قدرت را میان کسانی که در نظام پیشین علیه این گروه بودند، شریک نخواهد ساخت. با توجه به این عوامل، افغانستان احتمالاً یا به سمت یک جنگ داخلی خونین مشابه دهه 1990 یا به سمت تجزیه جغرافیایی پیش خواهد رفت یا اینکه طالبان سر عقل خواهند آمد و همراه با فشارهای بین المللی، به تشکیل حکومت همه شمول روی خواهند آورد گرچه مقامات این گروه مدعی هستند که نظام کنونی همه شمول می باشد!!

  • راه برون رفت

همانطور که بحث شد، افغانستان در آستانه یک فاجعه دیگر است، جنگ داخلی یا تجزیه جغرافیایی. جوامع قومی به حاشیه رانده شده در افغانستان برای طالبان، گروه اپوزیسیونی هستند که می توانند با هم زندگی کنند، به شرطی که نظم سیاسی غیرمتمرکز و عادلانه برقرار شود.

به همان ترتیبی که داکتر لطیف پدرام نیز در مصاحبه ای اظهار داشت که حاکمیت طالبان برای مردم غیرقابل قبول است “افغانستان به دلیل بی عدالتی قومی، نزاع طبقاتی، ظلم و برتری قومی در حال فروپاشی است. در حال حاضر، اگر قرار است چارچوب چنین کشوری حفظ و بازسازی شود، یک قرارداد اجتماعی جدیدی نیاز به توافق دارد و این قرارداد اجتماعی جدید باید یک دولت فدرال باشد تا این چارچوب را حفظ کند. در غیر این صورت، تجزیه تنها راه حل است.”

در نهایت به گفته مسعود رهبر جبهه مقاومت ملی در مصاحبه اش همراه با استفانی گلینسکی استدلال می کنیم که اظهار داشت، تمرکززدایی تنها راه حل معضل و تامین صلح در افغانستان است. امیداور هستیم تا مسائل را حل کنیم و اجازه ندهیم کشورها خارجی از مسائل افغانستان سوءاستفاده نکنند.

[1] قانون مهاجرت به قطغن (KoA 1923) اولین قانون از نوع خود به عنوان یک قانون تبعیض آمیز بود که توسط شاه امان الله به منظور حمایت از سکونتگاه های داوطلبانه پشتون ها و مهاجرت به شمال تصویب شد. در قانون ذکر شده است که والی قطغن به تمام افرادی که از کابل، ولایات شرقی (ننگرهار و لغمان) و ولایات جنوبی (پکتیا، پکتیکا و خوست) علاقه مند به کشاورزی در قطغن (تخارستان) هستند، زمین و سکونت گاه فراهم خواهد کرد.

لینک کوتاه:​ https://tahlilroz.com/?p=770

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *