شکست امریکا در افغانستان
حادثه یازده سپتمبر 2001، یکی از تأثیرگذارترین رویدادهای قرن بیست ویکم، نهتنها ایالات متحده بلکه کل جهان را در شوک فرو برد. زمانی که هواپیماهای ربودهشده توسط اعضای القاعده به برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی و ساختمان پنتاگون برخورد کردند، بیش از سه هزار نفر جان خود را از دست دادند و جهانیان شاهد لحظهای بودند که نظم جهانی را به چالش کشید. این فاجعه، امریکا را به سوی یک جنگ تمامعیار در افغانستان سوق داد؛ جنگی که قرار بود «عدالت» را برقرار کند، اما در نهایت به یکی از بزرگترین صحنههای تبعیض اجتماعی و اقصادی و بیعدالتی در جهان تبدیل شد.
در این مسیر، دو روایت متضاد شکل گرفتند: روایتی که ادعا میکند امریکا با طالبان «معامله» کرد تا از افغانستان خارج شود، و روایت دیگری که نشاندهنده شکست کامل استراتژیک و نظامی ایالات متحده در برابر طالبان است.
بازی با آتش؛ حمایت امریکا از تروریسم
برای درک موضوع، باید به دهه 1980 بازگردیم، زمانی که ایالات متحده در اوج جنگ سرد، درگیر رقابت با اتحاد جماهیر شوروی بود. در سال 1979، ارتش شوروی به افغانستان حمله کرد و این کشور به میدان نبرد غیرمستقیم دو ابرقدرت تبدیل شد. امریکا، در راستای استراتژی مهار کمونیسم، تصمیم گرفت از گروههای مجاهدین افغان حمایت کند تا در برابر اشغال شوروی مقاومت کنند. این حمایت، که از طریق سازمان سیا (CIA) و با همکاری سرویس اطلاعاتی پاکستان (ISI) انجام میشد، به تولد و تقویت گروههایی منجر شد که بعدها به القاعده تبدیل شدند.
بر اساس اسناد تاریخی، امریکا میلیاردها دالر کمک مالی و تسلیحاتی به مجاهدین افغان ارائه کرد. این کمکها شامل موشکهای استینگر، سلاحهای سبک و سنگین، و آموزشهای نظامی بود. ماموران سیا نقش کلیدی در آموزش جنگجویان داشتند و تکنیکهای جنگ چریکی را به آنها آموختند. اسامه بنلادن، که بعدها رهبر القاعده شد، یکی از دریافتکنندگان این حمایتها بود. در آن زمان، بنلادن و یارانش بهعنوان «مبارزان آزادی» مورد ستایش واشنگتن قرار داشتند.
حمایت امریکا از گروههای جهادی، بدون توجه به پیامدهای بلندمدت، مانند بازی با آتش بود. پس از خروج شوروی از افغانستان در سال 1989، این گروهها که اکنون مجهز و آموزشدیده بودند، به حال خود رها شدند. بیثباتی در افغانستان و خلأ قدرت، بستری برای ظهور القاعده فراهم کرد. این گروه که ابتدا برای مبارزه با کمونیسم تشکیل شده بود، به مرور ایدئولوژی خود را به سوی تقابل با غرب و به ویژه آمریکا تغییر داد. حملات یازده سپتمبر 2001، اوج این چرخش بود؛ روزی که امریکا با عواقب سیاستهای نسنجیده خود روبهرو شد.
پس از حملات یازده سپتمبر، جرج بوش پسر، رئیسجمهور وقت امریکا، با لحنی تهاجمی اعلام کرد که طالبان، بهعنوان حامیان القاعده، «محو» خواهند شد. در اکتبر 2001، امریکا با همراهی ناتو عملیات «آزادی پایدار» را آغاز کرد و به سرعت دولت طالبان را سرنگون کرد. اما این پیروزی اولیه، تنها آغاز یک باتلاق طولانی بود که امریکا را برای دو دهه درگیر کرد. هدف اعلامشده امریکا، نابودی القاعده، سرنگونی طالبان و ایجاد یک دولت دموکراتیک در افغانستان بود. اما در عمل، این اهداف محقق نشدند:
القاعده: اگرچه اسامه بنلادن در سال 2011 کشته شد، اما القاعده بهعنوان یک شبکه جهانی همچنان فعال باقی ماند و گروههای وابسته به آن، مانند داعش-خراسان، در منطقه ظهور کردند.
طالبان: برخلاف ادعای بوش، طالبان نهتنها محو نشد، بلکه با سازماندهی مجدد، به یک نیروی مقاومتی قدرتمند تبدیل شد. آنها با استفاده از تاکتیکهای چریکی، نیروهای امریکایی و ناتو را فرسوده کردند.
دموکراسی: دولت مورد حمایت آمریکا در کابل، به دلیل فساد گسترده، ناکارآمدی و عدم مشروعیت در میان مردم، نتوانست ثبات پایدار ایجاد کند.
جنگ افغانستان برای امریکا هزینههای سنگینی داشت: بیش از 2 تریلیون دالر هزینه مالی، کشته شدن بیش از 2,400 سرباز امریکایی و زخمی شدن دهها هزار نفر دیگر. در سوی دیگر، بیش از 170,000 غیرنظامی، سرباز و پولیس افغان جان خود را از دست دادند. این هزینهها نشاندهنده عمق فاجعهای بود که امریکا در آن گرفتار شده بود.

معامله یا شکست امریکا در افغانستان؟
با نزدیک شدن به سال 2021، زمانی که جو بایدن تصمیم به خروج کامل نیروهای امریکایی از افغانستان گرفت، دو روایت متضاد درباره این خروج شکل گرفت: روایت «معامله» و روایت «شکست».
1) معامله: تلاش برای حفظ آبروی امریکا
برخی گروههای غربگرا، به ویژه در خارج از افغانستان و رسانههای غربی، ادعا میکنند که خروج امریکا نتیجه یک «معامله» با طالبان بود. این روایت، که عمدتاً توسط حامیان دولت سابق افغانستان یا رسانههای مغرض ترویج میشود، مدعی است که امریکا به طور عمدی قدرت را به طالبان واگذار کرد تا از مسئولیتهای خود در افغانستان شانه خالی کند و به جای اینکه خود درافغانستان هزینه کند، مسئولیتش را به روسیه و چین و ایران بسپارد.
توافق دوحه در سال 2020، که بین امریکا و طالبان امضا شد، بهعنوان مبنای این روایت مطرح میشود. بر اساس این توافق، امریکا متعهد شد که نیروهای خود را تا مه 2021 خارج کند، مشروط بر اینکه طالبان به القاعده اجازه فعالیت ندهد و حملات به نیروهای امریکایی را متوقف کند. این روایت، خروج امریکا را بهعنوان یک تصمیم استراتژیک و برنامهریزیشده جلوه میدهد که با هماهنگی طالبان انجام شد.
2) روایت شکست: خروج سراسیمه و تحقیرآمیز
واقعیت این است که خروج امریکا از افغانستان نه نتیجه یک معامله موفق، بلکه نشانهای از شکست کامل استراتژیک بود. شواهد زیر این ادعا را تأیید میکنند:
خروج آشوبناک: تصاویر هجوم مردم به فرودگاه کابل، سقوط افراد از هواپیماهای در حال پرواز، و رها شدن تجهیزات نظامی چند میلیارد دلاری، نشاندهنده یک خروج سراسیمه و بدون برنامه بود. این صحنهها، تحقیر جهانی امریکا را به نمایش گذاشت.
عدم تحقق اهداف: امریکا نه تنها نتوانست طالبان را نابود کند، بلکه این گروه با قدرت بیشتری نسبت به سال 2001 به صحنه بازگشت. القاعده و گروههای مشابه نیز همچنان در منطقه فعال هستند.
بیاعتمادی متحدان: خروج امریکا بدون هماهنگی با متحدان ناتو و دولت کابل، باعث انتقاد شدید شرکای بینالمللی این کشور شد و اعتبار امریکا را خدشهدار کرد.
روایت معامله، تلاشی برای حفظ آبروی امریکا و توجیه شکست آن است. اما این روایت با واقعیتهای میدانی همخوانی ندارد. توافق دوحه، که بهعنوان پایه این روایت مطرح میشود، عملاً یک تسلیمنامه بود. امریکا در مذاکرات دوحه، از موضع ضعف وارد شد و مجبور به پذیرش شرایط طالبان شد. طالبان نه تنها متعهد به قطع کامل رابطه با القاعده نشد، بلکه پس از به قدرت رسیدن، گزارشهایی از ادامه همکاری با این گروه منتشر شد. علاوه بر این، عدم مشارکت دولت وقت افغانستان در مذاکرات دوحه، نشاندهنده نادیده گرفتن متحد اصلی امریکا در این کشور بود.
در حقیقت، امریکا پس از دو دهه جنگ بیثمر، دیگر توان مالی، سیاسی و نظامی برای ادامه حضور در افغانستان نداشت. بدهی ملی امریکا تا سال 2021 به بیش از 27 تریلیون دالر رسیده بود، که فشار سنگینی بر اقتصاد این کشور وارد میکرد. این بدهی عظیم، همراه با خستگی عمومی مردم امریکا از جنگهای بیپایان و نیاز به تمرکز منابع مالی بر مسائل داخلی ادامه حضور نظامی در افغانستان را غیرقابل توجیه کرد. کاهش بودجه نظامی و اولویتبندی نیازهای داخلی، امریکا را وادار به خروج از افغانستان کرد. خروج سراسیمه در اوت 2021، نتیجه فشارهای داخلی (خستگی عمومی مردم امریکا از جنگ) و خارجی (پیشرفتهای نظامی طالبان) بود، نه یک معامله هوشمندانه.
آرزوی بازگشت امریکا به افغانستان
پس از خروج امریکا در سال 2021، برخی شخصیتهای سیاسی و نظامی در افغانستان همچنان در آرزوی بازگشت این کشور به صحنه هستند. این افراد، که عمدتاً از حامیان دولت سابق یا گروههای مخالف طالبان هستند، حتی پیشنهاد کردهاند که پایگاه نظامی بگرام به امریکا واگذار شود تا از آن برای سرنگونی طالبان استفاده کند. این دیدگاه نه تنها غیرواقعبینانه، بلکه خطرناک است. بازگشت امریکا به افغانستان، به معنای آغاز دور جدیدی از جنگ و خونریزی است. تجربه دو دهه گذشته نشان داد که حضور نظامی امریکا نه تنها به ثبات منجر نشد، بلکه باعث مرگ دهها هزار غیرنظامی، تخریب زیرساختها و بیثباتی گسترده شد.
جنگ، رکن اصلی سیاست خارجی امریکا است و این کشور بدون درگیریهای نظامی قادر به حفظ هژمونی جهانی خود نیست. واگذاری پایگاه بگرام یا دعوت از امریکا برای دخالت مجدد، تنها به جاری شدن خون هزاران نفر دیگر منجر خواهد شد. به جای بازگشت به گذشته، افغانستان نیاز به یک رویکرد منطقهای دارد. سازمان همکاری شانگهای (SCO) و کشورهای همسایه مانند چین، ایران و کشورهای آسیای میانه میتوانند با سرمایهگذاری در بازسازی، توسعه زیرساختها و مبارزه با تروریسم، به ثبات کشورمان کمک کنند. طالبان نیز باید با تشکیل یک دولت فراگیر و همکاری با این کشورها، راه را برای مشروعیت بینالمللی خود هموار کند.

شکریه نورزی