افغانستان و غزه
جنگهای بزرگ معمولا با نمایش قدرت آغاز میشوند؛ نمایش هواپیما، تانک، ناو و موشک. اما تاریخ به ما آموخته است که گاه آنچه در پایان پیروز میشود، نه حجم تجهیزات، بلکه اراده و معناست. از کوههای سرد پنجشیر تا کوچههای باریک غزه، همیشه یک تصویر تکرار میشود: ارتشهای مدرن، مجهز به تکنولوژیهای مرگبار، در برابر مردمانی قرار میگیرند که جز ایمان و خاک چیزی ندارند و در پایان، همان مردمی که چیزی ندارند، زمین را در اختیار میگیرند و پیروز نهایی میدان میشوند.
عملیات طوفانالاقصی در اکتبر ۲۰۲۳ یکی از برجستهترین مثالهایی است که نشان داد برتری هوایی به تنهایی کافی نیست بلکه ساختار جنگی در خاورمیانه زیر حکمرانی زمین شکل میگیرد، نه آسمان. ارتش اسرائیل، که خود را شکستناپذیر میدانست، با ارتشی از سایهها روبهرو شد؛ مردانی از دل تونلها، از دل خاک با فریاد مقاومت برمیخاستند. اما این نخستینبار نبود که یک نیروی اشغالگر در خاورمیانه به شکست مینشیند. پیش از آن، در افغانستان دو قدرت جهانی دیگر همین مسیر را پیموده بودند: شوروی و سپس ایالات متحده.
شوروی در افغانستان
در سال ۱۹۷۹، ارتش سرخ شوروی با هزاران تانک، جنگنده و بالگرد وارد افغانستان شد؛ کشوری که در نگاه مسکو باید طی چند ماه رام میشد. اما آنچه در عمل رخ داد، تبدیلشدن کوهها به گورستان ارتش سرخ بود. مجاهدان افغان با آشنایی به زمینهای کوهستانی، شبکههای قبیلهای، حمایت محلی و تاکتیکهای چریکی مانند حملات کمین، عبور از مرز و بازگشت سریع، توانستند ارتش شوروی را زمینگیر کنند. به گفته برخی مورخان، حتی تانکهای تی–۸۲، که ستون فقرات نیروی زرهی شوروی بودند، در درهها و فرورفتگیها گیر میکردند و گزینههای شلیک محدود میشدند.
در کوهستان، هیچ تانکی برتری ندارد. شوروی در برخی موارد مجبور شد به استفاده گسترده از بمباران هوایی روی آورد اما هر حمله هوایی، فقط نفرت و مقاومت بیشتری بوجود میآورد. گزارشهای روسی بعدها اعتراف کردند که بخش عمده تلفات، در کمینهای کوتاهبرد و جنگهای نزدیک روی داده بود. شوروی برای فرار از نبرد زمینی، بمبارانهای گستردهای انجام داد، اما هیچ بمبی نتوانست ایمان را بسوزاند. آن جنگ، نخستین درسی بود که به قدرتهای جهان آموخت: زمین همیشه به صاحبانش وفادار میماند.
امریکا در افغانستان
دو دهه بعد، ایالات متحده با شعار مبارزه با ترور وارد همان سرزمین شد. پایگاه بگرام شد قلب امپراتوری نظامی امریکا در آسیای میانه. در آغاز، همهچیز سریع پیش میرفت؛ شهرها یکییکی سقوط میکردند و طالبان پراکنده میشد. اما خیلی زود، همانند شوروی، امریکا نیز در گرداب زمین فرو رفت. با گذشت زمان، جنگ معنای خود را از دست داد.
اسناد محرمانهای که بعدها با نام افغانستان پیپرز توسط واشنگتن پست منتشر شد، نشان داد بسیاری از سربازان و فرماندهان امریکایی نمیدانستند دقیقاً برای چه میجنگند. یکی از سربازان در آن گزارش گفته بود: ما نمیدانستیم دشمن کیست، هدف چیست و چرا هنوز اینجاییم. وزیر دفاع وقت، دونالد رامسفلد نیز در یادداشتی اعتراف کرده بود: چنان گیج شدهام که نمیدانم واقعاً چه پیشرفتهایی داریم.
در میدان، این سردرگمی به ترس بدل شد. سربازان امریکایی در هر کمینی به جای مقاومت، درخواست بمباران هوایی میدادند. فرماندهان ترجیح میدادند زمین را بسوزانند تا آن را تسخیر کنند. اما این بمبارانها، حتی یک شهر را برای همیشه در اختیار امریکا نگذاشت. بهگفتۀ ژنرال بازنشسته جان آلن، ما آسمان را در دست داشتیم، اما زمین را هرگز نفهمیدیم. در اوت ۲۰۲۱، تصویر آخرین سربازان امریکایی که نیمه شب از بگرام گریختند، بدل به نماد شکست قرن شد. همان زمینی که شوروی در آن شکست خورده بود، اکنون امریکا را نیز بلعید.

غزه؛ زمین کوچک، ارادۀ بزرگ
و حالا در امتداد همان خط تاریخی به غزه میرسیم، نوار باریکی که کمتر از یک دهم یکی از ولایتهای افغانستان وسعت دارد، اما معنایش برای جهان، هزار برابر بیشتر است. هنگامی که نیروهای مقاومت فلسطینی عملیات «طوفانالاقصی» را آغاز کردند، بسیاری در تلآویو تصور میکردند کار حماس ظرف چند روز تمام میشود. اما چند هفته بعد، تانکهای مرکاوا، که نماد غرور اسرائیل بودند، در کوچههای باریک غزه به آتش کشیده شدند.
جنگ از آسمان آغاز شد، اما در زمین شکست خورد. سربازان اسرائیلی با شبکهای از تونلها، کمینها و حملات نزدیک روبهرو شدند که تمام الگوهای کلاسیک جنگ مدرن را بیاثر کرد. در گزارش هاآرتص آمده بود که بسیاری از واحدهای زرهی پس از اولین درگیریهای شهری به حالت دفاعی بازگشتند و ارتش ناچار شد بار دیگر به بمباران هوایی متوسل شود. عملیات طوفانالاقصی نه تنها یکی از بزرگترین رخدادهای نظامی خاورمیانه در دهههای اخیر بود، بلکه نقطۀ عطفی در فهم ماهیت جنگهای نامتقارن شد. این عملیات، ارتش رژیم صهیونیستی را که سالها خود را شکستناپذیر میپنداشت، درگیر نبردی کرد که ماهیت آن را نمیشناخت: جنگ شهری، جنگ ایمان و جنگ اراده.
رژیم اسرائیل با اتکا به برتری هوایی و زرادخانۀ مدرنش، تصور میکرد مقاومت فلسطین را ظرف چند روز از پا درمیآورد. اما آنچه در میدان رخ داد، خلاف تمام محاسبات بود. در عملیات زمینی، واحدهای اسرائیلی با تلفات سنگین روبهرو شدند. چریکهای حماس با تکیه بر تاکتیکهای غیرمتمرکز، جنگ تونلی و حملات ناگهانی از فواصل نزدیک، واحدهای زرهی اسرائیل را فلج کردند. در نتیجه، ارتش اسرائیل برای فرار از نبرد زمینی، به بمباران کور هوایی پناه برد؛ سیاستی که نه دستاورد نظامی، بلکه تنها انبوهی از اجساد غیرنظامیان برجای گذاشت.
این پدیده البته محدود به اسرائیل نیست. چنانچه مطالعه کردید، در دو دهه گذشته در عراق و افغانستان نیز شاهد همین الگو بودیم. ارتش امریکا نیز با وجود برخورداری از پیشرفتهترین سلاحهای جهان، از نبرد زمینی واقعی هراس داشت. علت این رفتار صرفاً تاکتیکی نبود، بلکه ریشه در ساختار روانی و اخلاقی ارتشهای مدرن غربی دارد. در جنگهای اشغالگرانه، سربازان انگیزهای برای فداکاری ندارند. آنها میدانند در سرزمینی میجنگند که به آنان تعلق ندارد و در برابر مردمی قرار گرفتهاند که از خانه و ایمان خود دفاع میکنند.
در حالیکه عنصر شجاعت معنوی در هر نبرد زمینی حیاتی است، ارتشهای مدرن غربی آن را در ساختار خود ندارند. آنان به فناوری، ماهواره و پهپاد تکیه میکنند، نه به ایمان و اراده. اما در جغرافیای خاورمیانه، که نبرد نهایی همیشه بر روی زمین تعیین میشود، این تکیهگاه تکنولوژیک به تنهایی کافی نیست. امروز رژیم صهیونیستی نیز گرفتار همان بحران درونی است. سربازان اسرائیلی، برخلاف تصور رسانههای غربی، از نظر روانی در وضعیت متزلزل قرار دارند. آنان میدانند که در سرزمین غصبی میجنگند؛ سرزمینی که صاحبان اصلیاش هنوز در آن زندگی میکنند و برای بازپسگیری آن از جان خود میگذرند. در چنین حالتی، هیچ تکنولوژی و پشتیبانی اطلاعاتی نمیتواند جایگزین ایمان و مشروعیت شود.
پیوند تاریخی افغانستان و غزه
در میانه این رخدادها، پیوندی تاریخی و عمیق میان افغانستان و فلسطین آشکار میشود. هر دو ملت افغانستان و غزه، در برابر اشغالگران به ظاهر قدرتمند ایستادند و نشان دادند که مظلوم بودن به معنای ناتوان بودن نیست. مجاهد افغان در دهه هشتاد و رزمنده فلسطینی در قرن بیستویکم، هر دو در شرایطی نابرابر جنگیدند، اما در نهایت اشغالگر را زمینگیر کردند.
از کابل تا غزه، از بگرام تا بیتحنون، داستانی مشترک در جریان است: ملتهایی که نمیخواستند زیر سلطۀ بیگانه زندگی کنند و اراده کردند آزاد باشند. آنان فهمیدهاند که در نبردهای مدرن، آنچه سرنوشت را تعیین میکند نه سلاح، بلکه باور و مشروعیت مبارزه است. امروز، در حالیکه اسرائیل هنوز از شوک تلفات زمینی خود در غزه رهایی نیافته و امریکا از خاطرات شکست در افغانستان گریزان است، جهان یک بار دیگر در برابر این حقیقت قرار دارد: قدرت واقعی، نه در زرادخانه، بلکه در ایمان مردم نهفته است.

سعید محمدی